سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  از آنچه نمی شود مپرس که آنچه شده است تو را بس است . [امام علی علیه السلام]
یار دبستانی من ... دوشنبه 87 مهر 15 ساعت 5:33 عصر

                                                          یا رب الرحیم
قبل از هر چی بگم که اسپیکراتون روشن . دلم با شنیدن این سرود ضعف میره. یه زمانی بعضی ها سعی کردند که این سرود رو مختص خودشون اعلام کنند. اما خب نچ. این سرود متعلق به تموم بچه های ایران و ایرانیه.
حالا که باز از وسط حرف زدم بذارید اینم  بگم که،  امروز مدرسه مون برای همکارای بازنشسته مراسم اجرا کردن. البته مراسم از طرف بچه ها بود و با نظارت خانومای تربیتی انجام میشد( یه ای ول و یه خسته نباشید به همکارای تربیتی بسیار گل این مدرسه که انقدر سرزنده و شادند). بازم از اون اجراهای خوکشل مکشل داشتیم و باور میکنین که بچه ها توسط ارگ و دو تا دف این آهنگ رو اجرا کردن و کل مدرسه یعنی چیزی حدود 1000 دانش آموز این سرود رو میخوندند. فقط بگم که... مممممم .....  من که تموم تنم میلرزید . بقیه رو نمیدونم. ( چند ساله که ما تن بچه های مردم رو میلرزونیم بذار یه بارم اونا تن مارو بلرزونند).   البته یحتمل تن همسایه های مدرسه هم کله ی صبحی میلرزید و فحشمون میدادن:دی

راستی   واااای اینم بگم که .....اگه گفتین؟؟؟
اوهوم .... دیروز رفتم مدرسه ی قبلیمون. یه کار مالی داشتم و باید یه سر میزدم. خب راستش من فکر کردم بچه ها روز فرده و زود تعطیل میشن و خب درسته خدا شاهده دلم برا بچه ها یه ذره شده بود اما از عواقبش میترسیدم و نمیخواستم طوری برم که بچه ها رو ببینم و ووووووو
اما چشمتون روز بد نبینه ...نه بد که نبود. خوش بود. بچه ها تو مدرسه بودن و عملا تک و تنها با حضور بی هنگامم مدرسه رو زدم بهم. راستش بغضم میگیره میخوام بگم. فکر نمیکردم که انقدر دوسشون داشته باشم و انقدر دوسم داشته باشن.
یکی گریه میکرد، یکی می خندید، یکی خیلی راحت یه دونه زد بهم و بعد هم بغلم کرد ، یکی بی تعارف بهم گفت نامرد، یکی میگفت خانم کاش بودین و دعوامون میکردین....چی بگم ؟؟؟!!!.... همه گله مند بودن که چرا رفتم؟ چرا به اونا نگفتم تا اونا هم از این مدرسه برن. واااای جوجه مون ....
چی بگم. آویزون گردنم شده بود. جیغ میزد. گاهی میخندید و گاهی فشارم میداد. باور کنین همکارام نمیتونستن بیان و باهام روبوسی کنن. خیلی خودم رو کنترل کردم که با گریه شون گریه نکنم.  از همه جالبتر یکی از بچه ها بود که دست انداخته بود گردنم و میگفت : خانم چرا انقدر کوچولو و ضعیف شدین و مطمئنم که تو دلش مطمئن بود که از غصه ی دوری  اونا ضعیف!!! شدم !!!!!
راستی دیروز باز گفتن که تو اون مدرسه موش پیدا شده وووووووووی چه خوب که من رفتم :دی
چی بگم بهتون. دلم برا اونا همه تنگشونه اما  باید یه واقعیتی رو بگم. انگار این هجرت برام لازم بود. دوباره روحیه ام شاد شده و با یه روحیه ی عجیب که برای خودمم جای تعجب داره، بدو بدو میکنم. دوباره کم کم یخم که تو این مدرسه داره باز میشه باز همکارام از دست شیطونیام در امون نیستن. امروز یه جورایی یکی رو سر صبحونه گذاشتم سر کار که .... نچ نوگویم. خب نمیشه. فقط اون همکارم تا ظهر هر وقت منو میدید میمرد از خنده .... بمونه ... خووووووووووب؟

راستیشم
نگین جونم گفته بسکه طولانی مینویسم خستم میشه. چشم این بار برای گل روی تو کم مینویسم. تازشم اصلنشم برای این نیست که دیگه حرف ندارم که !!!!!

راستی اضافه حرف ندارم . فقط
دوستون دارم. خووووووب؟

                                                         یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ