• وبلاگ : نوشته هاي يك ناظم
  • يادداشت : عشق كافيه؟؟
  • نظرات : 12 خصوصي ، 32 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام
    نمي دونم واللا اين عاشق شدن بعضي از اين يعني بعضي که نه اکثر اين دخترها ديگه چه صيغه اييه. اصلا نمي دونم اسمش عشق هست يا چيز ديگه. خيلي هم سعي کردم بفهمم اما واقعا از درکش عاجزم. الان که اينو خوندم ديدم اينم تو همون مقوله ذهني من جاي ميگيره و نمي تونم براش چيزي بگم اما حرفم اينه که حالا که ازدواج کردند خوب بود باباي دختره هم دست از لج بازي بر ميداشت و با حمايتش از اون پسره يه داماد خوب ازش مي ساخت! نه حمايت مالي ها نه! که اگه پسره زير بار اين مي رفت خيلي بد بخت بود منظورم حمايت معنويه از طرف ديگه هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. اين دختره اگه عاشق شد و اينقدر هم مقاومت کرد بايد ديگه قيد هر روز يه لباس پوشيدن و اين قر و اطفارها را ميزد. زندگي مگه بچه بازيه. اصلا اين چيزا را يه چند وقت از زندگيش فاکتور مي گرفت چيزي ميشد؟ بعد هم انشالله خدا رو بهشون مي کرد و شوهره يه کار خوب دست و پا مي کرد و اينم مي تونست حداقل هر دوتا مهموني يه لباس بپوشه!
    والسلام
    حرفم ناتمام
    پاسخ

    سلام: از نگاه خودش ، سارا اسمش رو عشق گذاشته بود اما.... بله اگه پدرش کمک ميکرد شايد اينطور نميشد ولي اينم محکي شد بر عشق طرفين.البته نميدونم که اصلا آيا همسرش اون کمک رو قبول ميکرد يا نه؟ چرا حرف ناتمام؟؟/