• وبلاگ : نوشته هاي يك ناظم
  • يادداشت : شب نور
  • نظرات : 18 خصوصي ، 52 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام خانم ناظم

    ميشه ديگه از اين خاطرات ننويسيد؟ بابا مرديم تا اين سريال دو قسمتي شما تموم شد! به جا اين خاطرات كه قلب آدمو يه جوري ميكنه بيا از همون شيطونيا و جن گيريا و ... بنويس. نمي تونم احساسمو بگم. يه جوري شدم مثل اون روز تو اردوي جنوب تو هويزه كه موتور زد به زينب كوچولو دختر آهستان. همه ديدند چه حالي شدم...

    برا ما از اين دعاهاي خوب خوب نمي كنيد ؟

    پاسخ

    عليكم السلام: چشم !!!!! از چي بنويسم؟؟؟ لايه اوزون خوبه؟؟؟ آخه اونا هم بد آموزي داره ها ......من و ببخشيد اگه ياد آور خاطرات بد شدم. چششششششم چي بگم؟؟؟ ......الهي عروس شين!!! نه نميچسبه. آخه ما دعاي الهي داماد شين تو كيسه مون نداريم ولي خوب عيب نداره الهي داماد شين. حالا هي نيايين آتيش بسوزونين كه ما هم هي دعاتون كنيما!!!