سلام
خوب شدين شكر خدا؟
به فكرتون بودما...
در مورد پستتون هم نميدونم
فقط چيزي كه مدتيه بهش فكر ميكنم اينه كه اين دختر دبيرستانيها با ماها هزار سال فاصله دارن...
انگار تو همين سه چهار سال نسل عوض شده...
اصلا دركشون نميكنم..
خدا اجرتون بده كه با اينا سر و كله ميزنين...بهشتي هستين شماها..
الان من يه جمله توي ذهنمه؛ نمي تونم به چيز ديگهاي فكر كنم.
جملههه اينه:
هزار سال ديدار به يك لحظه دوري نميارزد.
او
بازم سلام!
يه چيزي رو يادم رفت بگم: اين پس و پيش كردن حرف نتيجه ي عادت شماست و ربطي به هول شدن نداره! تو همه ي پستاتون كمي تا حدودي هست! دليلش هم من فكر مي كنم اينه كه مي خوايد مخاطب رو تشنه كنيد...حالا يا خودآگاه يا ناخودآگاه....روانشناسي رو حال مي كنيد؟ اصلن اين فرويد مريد همه شون شاگرد خودم بودن!(بدوم برم تا صاحابش نيومده!)
يا زهرا
او...
سلام...
من اون قدر به آينده ي نسل خودمون بدبين نيستم كه شماها هستيد... يه چيزي خودموني و خصوصي بگم: وقتي شما يه جوري از ما حرف مي زنيد كه انگار ستون پنجم دشمنيم نبايد انتظار داشته باشيد كه ما به شما مثل حفاظت اطلاعات خودي نگاه كنيم! درست نمي گم بزنيد تو گوشم!
اوني كه بالا گفتم كلي بود و جواب اون جملات چيزانگيزناكتون! ( اين نسل داره به كجا مي ره و ...)
اما اين جريان خاص:
من فكر مي كنم يه بچه ي دبيرستاني اون قدر بزرگ شده كه بتونه بفهمه والدينش الزاما برحق نيستن پس اون مادر و دختر به يه اندازه مقصرن...
و اما اخراج...
منم باهاش مخالفم و فكر مي كنم جايگزين هاي خيلي بهتري هست اما گاهي عفونت اون قدر پيش ميره كه بايد بين قطع يه عضو و مرگ كل مجموعه انتخاب كرد...