سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  نزدیک است که حکیم، پیامبر گردد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
نه بابا متحجر کیه؟؟!! سه شنبه 87 آبان 7 ساعت 11:34 عصر

                                                          به نام خدا
یه مقدار روزهای شلوغ و پر کاری رو میگذرونیم. پر کاری ماه مهر به کنار ، کارهای متفرقه و مراسمات هم به اون اضافه شده. اول آبان رای گیری شورای دانش آموزی رو داشتیم. واقعیتش این چند سالی که دارم کار میکنم، و شورای دانش آموزی تشکیل میشه ....... ممممم  نه ...
بذارید اینطور بگم. هدف از تشکیل شورای دانش آموزی خوبه. اما این چند سالی که من هستم و میبینم، کار عمده و اساسی ، واقعیتش نمیبینم که بچه ها انجام بدن. اکثرا جلسات شورا رو دیدم که تو ساعات درسی بچه ها انجام میشه و بچه های شورا از درس عقب میمونن و تو جلسات شرکت میکنن اما حرکت جدیی ندیدم. خب مزایای زیادی هم داره. اعتماد به نفس بچه ها بالا میره و خصوصا از امسال هم که تصویب شده که نماینده شورا در جلسات انجمن و شورای دبیران هم شرکت کنه و .... حالا بمونه که انقلت به این مسئله زیاده و خب من خودمم یکی از کسانی هستم که با دخیل شدن بچه ها تا این اندازه در امور پشت پرده مخالفم. چه میدونم! متحجرم دیگه !!
هنوز درگیر اون بچه ی سال اول هستم. فعلا که مونده تو مدرسه و درسش رو میخونه. آخه ممممم  .... چی بگم که در خصوص اون بچه یه چیز مهم هست که دلم نمیخواد اینجا بگم. یه چیزی که باعث میشه نسبت به اون بچه و امثال اون احساس دین داشته باشیم. بمونه... بگذریم.
هفته قبل یه موضوع کلی باعث تعجبم شد. مدرسه قبل که بودم، یکی از مدیرانی که حدودا چهار سال قبل تو اون مدرسه کار میکرد، داده بود تو ورودی هر طبقه به دیوارها ، در یک نقطه آینه زده بودند و خب من که با این کار موافق بودم چون همین که بچه ها زنگ تفریح رد می شدند و خب ( دهه ...لطفا بعضیا گوشاشون رو بگیرند و روشونم بکنن اونوریا) خب همین که خودشون رو نگاه می کردند و موهاشون رو تو آینه درست میکردن ؛ به نظر من این خودش به نوعی اون رضایت درونی رو در اونا بوجود می آورد و آروم میشدن. یا خب ظهر که می خواستن برن خونه تو اون آینه ها مقنعه هاشون رو درست میکردن و ......
خب... میدونین چی شده؟؟ مدیر جدید دادن رو تموم آینه ها رنگ سیاه زدند و .... خب همین دیگه زدند.  ... شنیدین خنده ی تلخ ؟؟!!  همینه دیگه ...
نمیدونم کیی قراره باور کنیم که اونچه امروز به سر نسل جوون اومده باعثش خود ماییم. خود ما با افراط و تفریط هایی که انجام میدیم. . . اینم بمونه ... خب؟؟
یه چیز جالب بگم:
تو زیارت عاشورای هر هفته که برگزار میشه یکی از بچه های اقلیت زرتشتی ما پای ثابت این دعا هست. نمیدونم چی بگم، اما هروقت که میبینمش حال عجیبی پیدا میکنم. نمیتونم حالم رو توضیح بدم. البته این رو بگم که یه کم تو برنامه های صبحگاهمون از بچه هامون دلم میگیره. قبلا گفتم که تو این مدرسه ، ما اقلیت زیاد داریم و خب وقتهایی که موقع تلاوت قرآن بچه ها حرف میزنن و مجبور به تذکر میشیم، دلم میگیره. یکی از دوستانمون که تو مدرسه ی اقلیتها معاونه برامون تعریف میکنه که موقع خوندن دعای صبحگاهی، بچه های اقلیت بدون اینکه حتی یک بار مجبور بشی تذکر بدی، خودشون ساکت هستند و دعا خونده میشه.
باز چه همه شد ها. . . عفوا.

تازشم نمیدونین که چه قالب خوشگلی شده برا خودش... همین روزا میاد اینجا..منتظرش باشین .

راستی این پست صدمی بودا...

                                                                    یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ