سلام خانم ناظم
اين قضيه که تعريف کردي بيشتر منو ياد داستان هاي مجله هاي زرد انداخت که هر موقع ميرم آرايشگاه بالاجبار يکي دو تاشو مي خونم.
خدا کنه قسمت بعدي اين داستان هم به خوبي و خوشي تموم شه.
(مشهد دعاگوتون بودم.)