• وبلاگ : نوشته هاي يك ناظم
  • يادداشت : چه راهي بهتره؟؟!!
  • نظرات : 17 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهسا 

    Hi مدير وبلاگ خوفي؟؟؟؟

    خانم مدير اجازه مايه چيزهايي بگيم ...خانم وقتي كه اسم ناظم مياد براي بچه ها تو ذهنشون يه درباز ميشه كه پر از اخلاق هاي بد وخشن وداد وهوار ودرك نكردنه و...خانم اجازه مايه دوست داشتيم كه شرايطش درست مثل دانش اموز شما بود چندسالي بود كه مي شناختمش دختر خوبي بود اما يه كوه شن ماسه مشكل داشت اول ها اصلا دنبال كارهاي بد بيخود مثل پسر بازي ...نمي رفت. من يه سال چون خونمون رو عوض كرديم رفتم يه مدرسه ي ديگه اما چون اون خونمون بهرخيابون بود سر صدا زياد داشت دوباره فروختيمش واومديم همون طرف هاي خونه قبليمون ومن باز همون مدرسه رفتم اما وقتي بعد يه مدت طولاني سارا رو ديدم دهنم واز موند اصلا باورم نمي شد اصلا يه ادم ديگه شده بود موهاي فشن تومدرسه درس نمي خوند وهي كلاس هارو مي پيچوند و مي رفت يواشكي با گوشي با دوست پسرهاش حرف مي زدو...انقدر تابلو بازي درورد ازاين كارا كرد تا بالاخره ناظم هاي مدرسمون اخراجش كردن از اون روز به بعد من هروقت ناظممونو مي ديدم مي خواستم حالشو بگيرم اخه اون دختر بي چاره كه كسي رو نداشت كه بخواد كمكش كنه اون موقع مسئول هاي مدرسه ي ما هم به جاي اينكه كمكش كنن اخراجش كردن اين نهايت احمقي و نفهميه... اما من هنوز سارا رو توخيابون يا گاهي اوقات تو باشگاه و.... مي ديم هروقت بهش مي گفتم سارا اخه چرا؟؟مي گفت تو هم اگه جاي من بودي از اين بهتر نمي شدي من هميشه بهش ميگفتم هميشه كه همه چيرو نبايد كسي ياد ادم بده اما اون مي گفت ولي هميشه بايد يكي باشه كه به ادم محبت كنه ... گاهي اوقات وقتي داشتم باهاش حرف مي زدم جلوش كم ميووردم ديگه نمي دونستم چي بهش بگم ولي يه روز رفتم پيش ناظممون همه چي رو بهش گفتم گفتم خانوم اخه چه جوري دلتون اومد شما به جاي اينكه بهش كمك كنيد از مدرسه اخراجش كرديد اين طوري شما شرايطو واسه اون سخت تر كرديد اما اون ناظمي كه ماداشتيم هيچي حاليش نبود البته بلا نسبت بعضي ها خيلي خون سرد گفت واسه سارا فرقي نمي كنه كه بخواد بياد مدرسه يا نه تو هم نمي خواد سنگ اونو به سينه بزني اما من بهش گفتم حداقل ساعتي كه تو مدرسه بود كارش از محدوده ي تلفن به رفيقاش بيشتر نمي شد شايد حداقل چندساعت ديرتر بدبخت تر ميشد اما ناظممون گفت اين فضوليها به تو نيومده برو سركلاست منم بهش گفتم خانم تا حالا شده به جاي داد وهوار سر دانش اموزات بخواي كه كمكشون كني يا حداقل يه راهنمايي كوچيك فقط داد هوار اخراجو از اين كارا بلدي اما اون اصلا اين چيزها حاليش نبود تازه با اين حرف هايي كه بهش زدم يه عالمه بدبختي واسه خودم درست كردم سارا كه گوشش به حرف هاي ما بدهكار نبود الان هم يه دختر بدبخت تر ازپيش شده معتادو زنداني و...مقصر كيه؟ هم خودش هم ما اطرافيانش كه نتونستيم كمكش كنيم واون ناظممون چند وقت پيشها رفتم مدرسمون معلم هامونو ببينم سرگذشت سارا رم واسه ناظممون تعريف كردم گفتم چه جوري مي خواي خودتو ببخشي اصلا چه جوري مي خواي جواب خدا رو بدي سارا تا موقعي كه مدرسه ميومد انقدر كثيف نشده بود ما مي تونستيم همون اوايل كمكش كنيم شايد الان يه زندگي خوب داشت نه يه زندگيه نكبت بار براي اولين بار تو عمرا ديدم ناظممون گفت تو راست ميگي من نمي تونم خودمو ببخشم من با زندگي يه دختر معصوم بازي كردم اشك تو چشماش جمع شده بود حالش خيلي بد شد فكر كردم دارم خواب مي بينم اما چه فايده ديگه دير شده بود زندگي سارا تباه شد الان گاهي ازمن درمورد سارا مي پرسه اما من چون نمي خوام خيلي اذيت بشه يا به زندگيش لطمه بخوره خيلي بهش نمي گم درصورتي كه زندگي يه دختر به اندازه خودش خراب كرد.تورو خدا تو به دانش اموزت كمك و نذار اين سرگذشت سياه يك باره ديگه تكرار بشه ...

    دوست دارم...
    پاسخ

    سلام. ديگه سلام نميخواد که !!! هستيم خدمتتون ... واقعيتش خيلي ناراحت شدم. ظرفيتم تو اين موارد کمه. خيلي کم. نميدونم راستکي بود يا نه اين داستان . اما ميدونم که حتي اگه واقعيت هم نداشت موارد مشابه فراوونه. ممنون خانمي.