سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  دل سرچشمه حکمت است . [امام علی علیه السلام]
انفلوانزا و آنفول لان زا !! دوشنبه 88 مهر 27 ساعت 9:48 عصر

به نام خدا

آخه من از دست شما باباها و مامانای بی فکر چی کنم آخه !!؟؟
چرا انقدر بی توجهین؟ چقدر باید از دست شما حرص بخورم؟ شماها از پس یکی و دو تا برنمیایید و اونوخ از ما چه انتظاری دارید با اینهمه بچه !!؟؟

بذارید از اول تعریف کنم ....
چند روز پیش یه تعداد از بچه های سال اول اومدن و از دست سه تا از بچه ها شاکی بودن ... فکر میکنین شکایتشون چی بود؟؟ عناصر ذکور روهاتون رو بکنین اونور ببینم ....
بله ...دور از جون ؛ گفتن این سه تا با خودشون چاقو میارن مدرسه . خدا میدونه وقتی شنیدم چقدر  هول کردم تا برسیم به کلاس و اون سه تا رو بیاریم بیرون و خلاصه دیگه ...
این سه تا با خودشون چاقوی ضامن دار داشتن و می آوردن مدرسه البته یکی شون چاقو داشت و به اون دو تای دیگه هم داده بود و با نوک تیز این چاقو روی دستها و پاهاشون رو خط مینداختن . خلاصه منکه وقتی دیدم حالم بد شد. روی دستها و پاهاشون حروف اول نام (یحتمل گل پسرای محله شون رو) حروف انگلیسی کنده کاری میکنن که جای اون زخم بعد از خوب شدن هم روی بدنشون میمونه و از همه بدتر یکی از اینا بود که روی مچش رو زخمی کرده بود. خدا میدونه دو سه شبه که این برام شده کابوس.. همش دست زخمی اون دختر جلو چشم منه و همش فکر میکردم که اگه اون تیزی یه وقت رگ دست این بچه رو می برد چی میشد ..

خلاصه پدر و مادراشون رو خواستیم و فعلا اونا تو اخراج موقتن . مادر یکی از اونها میگفت که حالا یه چی بوده و تموم شده ..نمیدونم اگه یه وقت اون دختر رگش رو با اون چاقو بر اثر این حماقت پاره میکرد ، آیا باز هم این مادر به این راحتی میگفت یه چی بوده و تموم شده ، یا اینکه شکممون رو با همون چاقو سفره میکرد ؟؟ و از همه بدتر اینکه اون اولیای گرام حتی زخمای دست و پاهای بچه هاشون رو ندیده بودن ....

نمیدونم براتون چی بگم از انفلوانزا !!! ... تو هر کلاسی تعداد زیادی از بچه ها درگیرن و  یکی از بچه هامونم آنفلوانزای خوکی گرفته و الان حدود ده روزه نمیاد ...

از دست پدر و مادرا نمیدونیم باید چی کنیم؟؟  پدر و مادرا اکثرا کارمندن و بعضی از اونا بچه ها رو زمانی که هنوز خوب نشدن میفرستن مدرسه و امروز یه بابایی هم حسابی از خجالتمون در اومد و هر چی دلش خواست بهمون گفت که چرا بهش زنگ زدیم و گفتیم بیا و بچه ات رو ببر خونه ... بچه طفل معصوم تو تب میسوخت و باباش می گفت این سه روز نبوده و باید دیگه بیاد مدرسه ...کار دنیا برعکس شده و ما هی باید التماس کنیم که تو رو خدا بچه هاتون رو ببرید و تا خوب نشدن نیان ..

در خصوص اون بچه هم که انفلوانزا خوکی شده با وزارت بهداشت تماس گرفتیم و  دستورات لازم رو بهمون دادن . واقعیاتش من فکر میکنم تموم این بچه ها که انفلوانزا شدن و با دل درد و دل پیچه و تهوع و استخون درد نمیان مدرسه، در واقع همشون انفلوانزا خوکی هستن و ما نمیخواهیم به روی خودمون بیاریم .

امروزم شنیدیم که انگار گفتن کلاسهایی رو که 15 درصد از بچه هاش مریضن باید تعطیل بشه ..نمیدونم آخرش چی میشه اما فعلا که از هر کلاس چیزی بالای ده نفر مریض هستند.

* میلاد حضرت معصومه و روز دختر رو هم به تموم دختر گلای خوب و نانازی تبریک میگم .

* روزی که زلزله اومد، عزیزی تماس گرفت و عزیز دیگه ای هم اس ام اس داد که متوجه زلزله شدی؟؟؟  .... از خدا چه پنهون از شما هم پنهون نباشه که جواب دادم : ما در کانون زلزله 900 ریشتری هستیم و دیگه  این بچه زلزله ها  به چشممون نمیاد   ...

*این هفته تموما تا زمان زیادی بعد از تعطیلی،  تو مدرسه بودیم . خیلی خسته ام ..هم روحا و هم جسما ...

* دو سه روزه شیطون گولم میزنه و هی با خودم میگم که کاش از یکی از اینا آنفلوانزا، البته نه مدل خوکیش  رو  بگیرم و یه چند روزی بخوابم ، شاید هم آرامش روحی بگیرم و هم جسمی ... 

*خیلی خوبین اگه یادتون باشه و خانوم ناظمتون رو یه دعا بکنین .... یه دعای کوچولو ...

                                                                       یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ