سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  زن همه‏اش بدى است و بدتر چیز او اینکه از او چاره نیست . [نهج البلاغه]
تولدشه خب ... یکشنبه 88 دی 13 ساعت 8:33 عصر

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَین (ع) وَ عَلی عَلی ابنِ الُحَسین (ع) وَ عَلی اوُلادِالحُسَین(ع)  وُ عَلی اَصحابُ الحُسَین(ع)
اَللّهُمَ العَن اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد(ص) وَ الِ مُحَمَّد(ص) ......

سلام به تمام دوستان و عزیزانم . سلام به تمام عاشورائیان و عزادارن حسین(ع)  از عصر عاشورای 61 هجری  تا به امروز ......
خب الان چند روزیه که ما تو امتحاناتیم. باور کنین انقدر ورق مهر میزنم و شماره میزنم که وقتی هم خوابیدم خواب این چیزهارو میبینم. سر برنامه ی امتحانی که گفتم چقدر درخواست به اداره دادیم تا روز اضافه کنن و به حرفمون گوش نکردن و بچه ها مجبور شدن کل برنامه شون رو طی همون 14 رو بریزن و خب طبیعتا برنامه فشرده ای از آب در اومد. اونوقت میدونین اینا چی کار کردن؟ چی بگم اخه!!!!!  ... باز یکی از همون جیغا اینجا حساب کنین تا بقیه اش ....

طبق برنامه و تایم زمان بندی قرار بر این بود که بچه ها از روز پنجشنبه امتحاناتشون شروع بشه و خب طبیعتا روز چهارشنبه رو نیان مدرسه تا ما مدرسه رو آماده امتحانات کنیم و اونا هم برای روز بعد آماده بشن. دقیقا ده دقیقه مونده به زنگ خروج روز سه شنبه که دیگه وقت برای هیچی نبود از اداره تلفنگرام داشتیم که از استان تهران(شهر تهران)  تلفنگرام شده که امتحانات روز پنجشنبه لغو.   نا ... اقلا نکردن این تلفنگرام رو صبح اون روز به ما بگن تا ما یه فرصت برای جابجایی دروس سخت با آسون، توی برنامه داشته باشیم. اینطوری شد که اونوقت بچه ها برای امتحان روز شنبه؛  وقتشون شد سه روز ... وقتی تند تند رفتیم که به کلاسها تا قبل از تعطیلی اعلام کنیم اولش بچه ها از ذوقشون یه جیغ میزدن و اونوخ ساکت میشدن و میگفتن ...« هااان؟  چی شد !! امتحان ریاضی که پنجشنبه بود افتاد شنبه 26 دی؟؟ یعنی اون آخر !!؟؟؟ ...»  ... و اونوقت جیغ دوم رو دوباره میکشیدن .. دقیقا توی 24 کلاس این اتفاق افتاد و اونوقت ما ناظما وقتی از کلاسها برگشتیم دفتر و بچه ها رفتن خونه ؛  این ریختیمون شده بود   ....

میدونین ... بچه ها منبع هنر هستن و ذوق و استعداد. برای بچه ها توی این ایام به ذهنم رسید که عزاداری رو به یه شکل دیگه داشته باشیم. یه دانش آموز دارم که خیلی با استعداده  و نقاشی میکشه. البته حضور این بچه در مدرسه ما و انتخاب رشته اش هم برای خودش قصه ای داره. سال اول رو این بچه جای دیگه درس خونده و تابستون اومد مدرسه ما برای ثبت نام. با معدل 16 میخواست بره رشته تجربی. منم گفتم صلاحت در اینه که بری یه رشته دیگه. خلاصه این بچه ناراحتی کرد و با اصرار پدر و مادر؛ خانوم مدیر گفتن زیست رو امتحان بده و برو تجربی. انصافا نمره تابستونش خوب شد. خلاصه این بچه رفت تجربی. حدود شاید یک ماه مونده به امتحانات یک روز دیدم این بچه ساعت 9 اومد مدرسه با گریه. گفتم چی شده و اونم تعریف کرد که نمیتونه تو رشته تجربی ادامه بدم و سخته !!  اما پدر و مادرش زورش میکنن برای ادامه در این رشته ..و به خانواده اش گفته که میخوام برم هنر و اونا هم باهاش حسابی دعوا کردن و مامانش بهش گفته حق نداری بری مدرسه و وقتی هم که این حاضر شده تا بیاد مدرسه مامانش بهش گفته ...« برو اما دیگه حق نداری برگردی به این خونه !! ...» ... شیطون اولش گولم زد که بهش بگم : دیدی تابستون چقدر گفتم برو یه رشته دیگه اما توگوش نکردی ... اما دلم نیومد و وقتی میدیدم این گریه میکنه و میگه : خانوم من جایی رو ندارم.. برم کجا؟ ... خیلی دلم سوخت. کلی عصبانی شدم و رفتم که به مامانش زنگ بزنم که دیدم مامانش زنگ زد. انقدر با مامانش دعوا کردم که خدا میدونه ..نمیدونم آخه کدوم مادر عاقلی به دختر 16 سالش میگه که برو و دیگه برنگرد به این خونه !!؟؟....
خلاصه سپردمش به مشاورها و انگار اونها هم با برنامه ریزی مشکلش رو تا حدودی حل کردن ...اما بشنوین از هنر این بچه ..

من توی نمایشگاه هفته پژوهش نقاشیهای این دختر رو دیدم و بعد چیزی به ذهنم رسید. چند روز مونده به عاشورا، بوم و وسایل برای این بچه گرفتیم ( از جیب مدیر گرام البته  ) و در اختیارش قرار دادیم. دقیقا توی طبقه ی خود این بچه ها جلوی اتاق من، تموم زنگ تفریح های اون چند روز رو به اضافه ساعات بیکاری و ورزشش رو که از دبیراش اجازه گرفته بود، اومد و وایستاد و نقاشی کشید ..میدونین چه نقاشیی؟؟ بله ... تابلوی عصر عاشورای استاد فرشچیان رو میکشید و همزمان هم بلندگو نوحه پخش میکرد و بچه ها هم کنارش می ایستادن و تماشا میکردن و خلاصه تاثیر معنوی زیادی داشت. . .الحق هم تابلوی جالبی از آب در اومد.

*جواب این بچه وقتی ازش پرسیدم که فکر میکنی بتونی قشنگ بکشی این نقاشی رو ، برام جالب بود. . . اون گفت : ...« یک یا حسین میگم و شروع میکنم ...» و الحق هم که جالب در اومد.

* از دست بعضی مامانا خیلی حرص خوردم  این مدت ... آخه مامان گل چرا دست به صورت بچه ی دوم دبیرستان میزنی و بعد هم برای اینکه باباش نفهمه دروغ میگی ..هاااان ؟ ....میشه این رو تو پست بعدی بگم ؟؟؟ آخه  برام مهم بود ..موضوع دروغ مادر و صداقت بچه ... اوکی؟.. بعدا میگم .. 

* یکی از بچه ها  با یکی دعواش شده بود و یه جمله جالب گفت که همینطور تو ذهنم مونده ....« امیدوارم روزی برسه که حس کنی فرق بودن و نبودنم رو ...» ... فکر کنم بدترین نفرین رو در حقش کرده ...

* شقایق جان بنا به خواست تو و برای  اینکه کلام ناقص من قاصر هست و شاید نتونه حق مطلب رو ادا کنه ، اینجا چیزی از وقایع عاشورای امسال ننوشتم که همه چیز خود واضح بود و روشن. . اما خب فکر کنم همون چند خط بالا همه چیز رو بگه و کافی باشه و اشاره ای به دیالوگی از فیلم « روز واقعه » برای ختم کلام در این خصوص  .... تمام حجت من بر مسلمانی حسین ابن علی بود...

* خیلی برام سخته اینکه حرف ناحق بشنوم و نگذارند دفاع کنم و ساکتم کنند... بغض اون مطلب ناروا که نتونستم دفاعش رو به جا بیارم شاید منو تا مرز خفگی ببره ...

*همکارانم مسخره ام میکنن... آخه من اصلا برای تشویقهایی که از اداره میاد ارزش قائل نیستم و میندازم یک طرف .. به نظر شما مهمه و میتونه ارزش داشته باشه !!؟؟

* نمیدونم چقدر تجربه دارید در خصوص اینکه ...« در دفاع از یکی وارد یه بحثی میشی و شایدم حتی دعوات بشه و اونوقت اون یکی که ازش دفاع کردی هم بیاد و شما رو دعوا کنه ....» ... سخته ..نه؟ ... سخت چیه کشنده هست ..اما مهم اونیه که نباید نظرش از آدم برگرده ...  اینم داستانی داره که بعدا براتون میگم. داستانی از صداقت همین بچه ها و ماجراهاشون  ..

 * ای بابا !!  چقدر حرف زدم و چقدر بعدا باید براتون حرف بزنم .. خستم شدها ...

* راستی یه چی هم میخواستم بگم که روم نمیشه بگم    اما بالاخره میگم : ... تولد وبلاگمه ... اینجا رو خیلی دوست دارم. چون راحت حرف میزنم اینجا..تازشم شماها رو هم خیلی دوست دارم . هر چند من کم لطفم و کم سعادت و به شما دوستای گلم کم سر میزنم ، اما شما همه بزرگوارید و من دوستتون دارم ...همین دیگه . تولد وبمم مبارک خب ...

                                                                  یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ