سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  هر که بر ملک دست یافت تنها خود را دید و از دیگران رو بتافت . [نهج البلاغه]
مادرای مقصر یکشنبه 88 بهمن 11 ساعت 3:41 عصر

باسمه تعالی

هر چی از آدم غر غرو بدم میاد حالا خودم این مدلی شدم و باید بیام اینجا و هی غرغر کنم .
انگاری باز من از وسط حرف زدم . اصلا بذارید برم سر اصل مطلب. تو این مدت که ننوشتم شاید باور نکنین اما اقلا ده بار صفحه مدیریتم رو باز کردم تا بنویسم اما بعد پشیمون شدم و بستم. آخه با خودم فکر کردم ، چی بنویسم ؟ چقدر بیام اینجا و هی سانسور کنم و فقط یه چیزایی رو جسته و گریخته بگم. چقدر باید مطالبم رو فاکتور بگیرم تا نکنه یه وقت کسی بدبین نشه به بچه ها و جوونای این زمونه ...  اصلا دیگه نمی نویسم. چرا یعنی مینویسم اما « یا نمینویسم و یا همه چی رو مینویسم» ... همینه که هست. میخوان بیرونم کنن هم عیب نداره ....     اه اه اه چه ناظم غرغرویی ..نوبره جدا...

دو هفته تموم امتحانات ترم رو پشت سر گذاشتیم. فشار بدی رو، هم بچه ها متحمل شدن و هم دبیرا و هم هم هم ماها ... دو هفته تموم رو هر روز ما معاونا ، اگه دبیرا بعد از مراقبتاشون میرفتن خونه، ماها تا حدود سه می موندیم و ورق مهر و منگنه و شماره میزدیم .. بی خیال کار... دقیقا از روز 26 دی که امتحانا تموم شد کار مضاعف ما هم شروع شد. کاش کار بود . کاش منگنه و مهر بود. کاش شماره زدن ورق بود ..اما میدونین بعد از امتحان به ما گفتن که یک تعداد بچه ها بعد از امتحاناتشون که خب تموم میشده و مثلا تایم امتحان 60 دقیقه بوده و باید راس 9 میرفتن خونه؛ مادرارو می پیچوندن و میرفتن صفا سیتی ... تا اینجاش هم خب هیچی. خطا و اشتباه مال بچه های این سن هست . مادراشون رو خواستیم و در جریان قرارشون دادیم و گفتیم تو پارکهای عمومی برای چند تا دختر چه خطراتی میتونه در کمین باشه و برای مادرا گفتیم و گفتیم . حتی شماره دوست پسرای اینها رو که بعضا هم اینها رو دعوت میکنن به منزل و  چه انتظاراتی از بچه های اینا دارن رو براشون گفتیم ... اما فکر میکنین چی شنیدیم ؟؟؟!!! مادری با عرض شرمندگی با وقاحت گفت : خب من از بین بد و بدتر ، بد رو انتخاب کردم و خودم در جریان دوست پسر داشتن دخترم هستم و با اون پسر هم در تماسم. گفتیم در جریانی که این تا نصفه شب با دوست پسرش تلفنی صحبت میکنه و نمراتش برای چی افت پیدا کرده؟ میگفت بلی. زیر نظر خودمه .. گفتیم و گفت و گفتیم و گفت ... آخرش گفتیم : شما که در جریان همه چیز هستین. پدرش چی؟ مادر محترم گفت: نعععع.. اگه باباش بدونه جفتمون رو میکشه و من مجبورم که از بین بد و بدتر ، بد رو انتخاب کنم و بذارم باهاش دوست باشه وگرنه میره و دزدکی دوست میشه ...جل االخالق ...ای مادر خیانتکار... از این دست مادرا اقلا تو این 15 روز سه چهار مورد داشتیم. 

تو این 15 روز به مورد یکی دیگه هم رسیدگی کردیم که با زیرکی خاص، سرویس رو دو در کرده و مادرش صبح سوار سرویسش میکنه و این هم به راننده میگه من از مدرسه مجوز دارم و باید برم جایی و خلاصه خلاصه .. تا ظهر وِیلون تو پارکها با یه پسر هم سن خودش میگشته .. نتیجه اخلاقی اینکه  جناب راننده سرویس از کار برکنار شد چون بر خلاف اونچه تعهد داده و حق نداشته که دانش آموزی رو وسط راه پیاده کنه، عمل کرده و اون دختر هم اولش اخراج شد و بعد مورد رافت قرار گرفت و دوباره به آغوش مدرسه باز گشت تا باشد چه روزی مجددا ما را سر کار نهاده و مدرسه را از بیخ و بُن ، دو در نماید ....

یه مورد خاص هم داشتیم که دانش آموزی چنان حرف های بیخودی از خودش سر زبونها انداخته بود که بیایید و بشنوید ..نتیجتا با پیگیری های مستمر مشخص شد که پدر این بچه خیلی سختگیره و خلاصه این رو خیلی اذیت میکنه و کتک میزنه و این بچه در محدودیت کامل بسر میبره و این هم با خیال پردازی سعی کرده تا از بقیه عقب نمونه ...دلم واسه مامانش سوخت ..خیلی ..خیلی

*فکر نکنم بشه از سر خطاهای مادرا گذشت . البته بعضی مادرا . مادرایی که میدونن بچه ی 14 سالشون داره خطا میکنه و با سکوت اونا هر لحظه بیشتر به سقوط در چاه نزدیک تر مشه اما باز سکوت میکنن.

* فکر نکنم بشه از سر خطای باباها هم گذشت . باباهایی که انقدر بد رفتار میکنن که مامانا مجبور میشن خطاهای بچه ها رو از اونا بپوشونن ..

*دهه فجر مبارک. این ایام از فردا شروع میشه. بچه ها کارای جالبی انجام دادن. بچه های پایه دوم که برای من هستن دو غرفه جالب زدن. غرفه نجوم و ادبیات که واقعا دیدن داره .

* اون تابلو برای عاشورا که تو پست قبل تعریف کردم، تموم شد. خیلی قشنگ شده. گذاشتیم تا روز جشن بچه های برتر، از اون تابلو پرده برداری کنیم .

* یه جورایی خیلی دلم برای مدیرمون میسوزه ..خیلی صادقه. تو این چند سال که کار میکنم مثل ایشون ندیدم . کاش اداره قدرشون رو بدونه و انقدر اذیت نکنه ..

*غروغرهای منو بخشین . خب اگه برای شما هم نگم چی کار کنم. انقدر این مدت درگیر حل مسائل انضباطی بچه ها بودیم که از همه چی سیر شدم و خستمه ..

*تو جلسه هیئت امنا خوووووووووووب حق ما معاونا و حق زحماتمون ادا شد !!!!!! اینم یه جورشه دیگه . چی بگم. . . البته مجبور به پاسخگویی شدم و مقداری از واقعیتها رو عنوان کردم .

* فلانی سعی میکنم زودتر بنویسم ..چششششم . اما با این اوضاع و احوال فکر کنم جواب سئوالت رو گرفتی ... الان من یه مرده ام . زنده نبیدم ...

*میشه دعام کنین ...

                                                                یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ