سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من یاری دهنده ترین چیز بر رشد خرد آموزش است . [امام علی علیه السلام]
خانوم ناظم بداخلاق ! پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 2:17 عصر

اَلسَّلامُ عَلَیک یا فاطِمَهَ الزَّهرا(س)

بدون مقدمه :
این چند روز آخر مدارس به دو دلیل خیلی از خودم بدم اومده ... خیلی بیش از اونچه فکرش رو بکنین. اخه من همیشه فکر میکردم که به همه چیز اشراف دارم و خب شاید این ؛ یه کم غرور تو کارم بوجود آورده بود . تا اونروز  ...  انگار باز از وسط حرف زدم . برم سر اصل قضیه ....

مینا یکی از بچه های سال دومه . از پازسال اومده مدرسه ی ما و شاگرد خودمم بوده. پارسال که سال اول بودن ، مینا نماینده کلاس بود و خب خدایی دختر خوبی بود اما دو مطلب  در رفتار مینا منو کلافه کرده بود . یکی اینکه وقتی صداش میزدم نمی اومد و همیشه هم جای خودش اون یکی نماینده رو می فرستاد پایین و به قدر مرگ هم از من میترسید. اگه بچه ها بهش میگفتن خانوم ناظم کارت داره اولا باید ده نفر رو میفرستادم تا بیاد و وقتی هم که میومد رنگش مثل گچ سفید بود. خب منم همیشه اولش یه عالمه دعواش میکردم که چرا نمیایی و باید ده نفر رو بفرستم سراغت و ... تا به مرور متوجه شدم که از ترس نمیاد اتاق من ..

مشکل دیگه در برخورد با  مینا مربوط میشد به شرح وظایف نمایندگیش . پارسال که سال اول بودند خب یکی از وظایف اینها مربوط میشد به نظارت بر حفظ نظافت کلاس و اینکه با شاگردای خاطی در این امر برخورد کنند. مشکل من این بود که بارها و بارها وقتی وارد کلاس اینها میشدم میدیدم که مینا جارو به دست در حال جارو زدن کلاسه و در هر نوبت من باهاش دعوا میکردم که برای چی جارو میزنی و اگه  مامانت بدونه حق داره با من دعوا بکنه و از این حرفا . یا اینکه اگه بچه ها قرار بود مثلا برای کتابهای کمک درسی شون پول بیارن یهو مینا مجبور میشد که از جیب خودش پول بذاره . بچه ها نمی اوردن و این بدون اینکه بمن بگه از جیب خودش می داد . دلمم نمیخواست از نمایندگی برش دارم و میترسیدم لطمه روحی بخوره .

مسئله بعدی این بود که اولیای مینا رو من به سختی میتونستم به مدرسه بکشونم . یهو مینا یه هفته نمیومد و بعدشم من به اسمون میرسیدم تا بتونم پدر یا مادر اون رو بیارم مدرسه و اقلا دو سه جلسه از کلاس محروم میشد و گریه میکرد تا مادر یا پدرش بیان . خلاصه براتون بگم ، من مینا رو خیلی اذیتش کردم خیلی بیش از اونچه فکر کنین. البته قصدم آزار نبود . خدا میدونه فکر میکردم دارم برای حفظ سلامت اخلاقی و تربیتی اون اقدام میکنم .. و جالب و شایدم تاسف آور اینه که مینا به قدر جونش منو دوست داشت و شایدم داره . این اوضاع ما بود با مینا تا امسال ......

امسال اوضاع مینا یه جور دیگه بود . اکثرا تو مدرسه گریه میکرد. بعضی روزها که میومد مدرسه معلوم بد شب قبل انقدر گریه کرده که از شدت ورم چشماش باز نمیشد . و اوضاع اومدن اولیائش به مدرسه از پارسال هم خراب تر شده بود. به هیچ عنون ، حتی برای موجه کردن غیبت های مکرر مینا هم نه به تلفنها جواب میدادن و نه به مدرسه می اومدن و این بچه برای هر یه غیبتش چقدر باید گریه میکرد تا من بذارم بره کلاس و اونم بهانه بیاره که مامان مریضه و سرکاره و بابا ماموریت و از این بهانه ها تااااااااااااااااااااا امتحانات مستمر بعد از عید ..

اونروز سر جلسه مینا حالش بهم خورد و عملا غش کرد . مجبور شدیم به اورژانس زنگ بزنیم و حالا بمونه با چه ترفندی؟طرفندی؟  مامانش رو به مدرسه کشوندیم. البته توسط خواهرش. وقتی مامان مینا اومد و دور از چشم مینا برامون چیزهایی از اوضاع و احوالشون تعریف کرد من خیلی حالم بد شد و خودم از خودم بدم اومد..

پدر مینا یه موجود بسیار بدبینه که همین بدبینی باعث بوجود اومدن اختلاف بین پدر و مادر شده و در نهایت حدود سه سال قبل مادر مینا مجبور شده پدرش رو ترک کنه و بره . خواهر بزرگترش هم که ازدواج کرده و در نهایت مینا مونده و باباش. پدر مینا یه روزهایی در خونه رو روی مینا میبنده و میره سر کار . مینای بی پناه ما بعض شبها تا صبح از ترس اینکه صبح خواب بمونه و بعد از رفتن باباش از خواب بیدار بشه و بابا در رو روش ببنده و بره؛ تا صبح پلک رو هم نمیذاره و گریه میکنه .. مینا طفلکی ظهرهایی که همه بچه ها با آرامش میرن خونه این با این استرس میره که الان باید ساعتها پشت در بشینه تا باباش بیاد خونه و در رو باز کنه و این بره تو خونه . آخه باباش بهش کلید خونه رو نمیده ... مینای بیچاره تموم روزهایی که بواسطه غیبتاش توسط من تنبیه میشده تو خونه حبس بوده و گریه میکرده .. مینا بعضی روزها که میخواد برای امتحانش بخونه پدرش کتاباش رو برمیداره و قایم میکنه و ... مینا حتی حق نداشته بره خونه ی بابابزرگش و هر وقت میره برکه میگرده با در بسته روبرو میشه و مانتوی مدرسه که پدر معلومنیست کجا قایمش کرده ... مینای ما چند روز اول عید رو تنها تو خونه بوده . چون باباش در رو روش بسته بوده و رفته بوده شهرستان  ..مینا ..... بازم بگم ؟؟؟؟

حالا دیدین حق دارم از خودم بدم بیاد . بدم اومد که تا ای حد از بچه هام غافلم ...

*از شنبه امتحاناته و روی هر میز سه مدل شماره چسبیده و ما الان این ریختیمونه  خدا به داد بچه های بیچاره برسه . یه سری شماره برای نهایی پیش دانشگاهیه و یه سری برای نهایی سوم و یه سری برای امتحانات داخلیمونه .. بگین نه خسته دیگه

* بعد از عید قرار بود معاونا رو ببرن مشهد و کلا معاونای مدرسه ی ما جاموندن .. روز چهارشنبه بعد از ظهر هم معلم ها و معاونای نمونه رو بردن مشهد و باز هم من جا موندم . حالا باز بگین از خودم عصبانیم نباشه که انقدر کم سعادتم ...

* امتحانات پایانی از شنبه شروع میشه .. بمونه که چه مکافاتی کشیدیم برای برگزاری امتحانات نهایی پیش و امتحان شنبه و تعطیلی و دیگه دیگه ....

* ساعت رو ببینین . من هنوز تو مدرسه ام مثل دژخیما واستادم کارامون رو میکنیم و بالا سر خدمتگزارای زحمتکش که دارن کلاسها رو که ما شماره زدیم نظافت میکنن و کارای جانبی ...

* یه دلیل دیگه که از خودم بدم اومده اخلاق بسیار بد این روزهامه .... دور از جون شما این روزها «هاپوکمار» گشته ام ....

*برای امتحان شنبه یه عالمه ورقه مهر زدیم و منگنه و ... دیگه دیگه

*شرمنده نرسیدم کامنتای پست قبل رو جواب بدم و عمومی کنم ...چشششششششششم. انجام میدم حتما و ممنونم از دوستانی که چه با ایمیل و چه با کامنت روز معلم رو تبریک گفتن.

*گفتم روز معلم یادم اومد که بهترین کادو روز معلمم یه برگه بود پر از نقاشیهای قشنگ که توش یه عالمه لاو ترکونده بودن !! دو تا از بچه ها انسانی که منم زدم به دیوار اتاقم تو مدرسه

* دعام کنین این ایام ...ممنون .

                                                                                   یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ