• وبلاگ : نوشته هاي يك ناظم
  • يادداشت : انفلوانزا و آنفول لان زا !!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام 2تا سوال...جوابشو مي خوام شايد اگه تا آخر آرشيو رو بخونم بهش برسم اما خوب من يه ذره عجولم..

    1)عسل اون روز بعد از انتقال به بيمارستان چي شد؟الان حالش چطوره؟

    2)اون دختره ...اسمش رو الان يادم نيست...خونش تو تپه....بود ...با مدير رفتين...داشت واسه باباش ذغال درست مي كرد...

    يا جواب بدين يا راهنمايي كنيد كدوم پستتون رو بخونم؟

    پاسخ

    سلام ... قسمتي از متن رو ميذارم تا بخونين ..............يا امام الصادق، يا سيدنا و مولانا انا توجهنا واستشفعنا و توسلنا بک الينا و قدمناک بين يديه حاجاتنا ، يا وجيها عندالله ، اشفع لنا عندالله،مادر عسل در حالي که پشت در اتاق دعا ميخونده براي لحظاتي بعد از استغاثه هاي فراوون به درگاه خدا ، به خواب ميره و ......و آنگاه ....نور بود که از آسمون نازل شد، رحمت بود که بر زمينيان باريدن گرفت، عشق بود که امدو نه خود خدا بود که نظر کرد و شفا بود که در زد.....و عسل به لطف حق و نظر امام صادق (ع) چشماش رو باز کرد و به زندگي بازگشت.....الان هم دانشجو هست و درس ميخونه و به ما هم سر ميزنه ..دانشجو سال اول ...2- و اما روياي گمشده ي ما ...http://nazemane.parsiblog.com/Archive36706.htm خودتون بخونين بهتره ..توان ندارم.. دلم يادش ميفته دوباره