سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  دلها، خاک و دانش، نهال و گفتگو، آب است . هرگاه آب از خاک جدا افتد، نهال خشک گردد . [امام صادق علیه السلام]
امروز من سیلی خوردم..... دوشنبه 86 فروردین 27 ساعت 12:54 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی انت کما احب ، فاجعلنی کما تحب
خدایا تو آنی که من دوستت دارم ، مرا آن کن که تو دوست داشته باشی(حضرت علی ع)

امروز من سیلی خوردم!
تا حالا سیلی خوردید؟ وقتی سیلی خوردید بیشترین قسمتی که درد گرفته کجا بوده؟ گوشتون؟ گونه تون ؟ کنار چشمتتون ؟ تا چند ساعت احساس درد و سوزش داشتید؟

امروز من سیلی خوردم!
پارسال شاگردی داشتم که سال اول دبیرستان بود، چند دفعه در جمع بچه ها حرفای نه چندان جالب ، در مورد فرار از خونه ، و رفتن به خونه های دخترای فراری زده بود.خبرش که به من رسید، طی چند جلسه خصوصی و محرمانه باهاش حرف زدم.از در نصیحت ، تعریف داستانای دختر فراریا ، دین و پیغمبر ، آخرت، ازدواج و شیرینی زندگی سالم و....خلاصه از همه دری باهاش حرف زدم .خوشحال بودم ،آخه یه مدت تغییر کرد. سعی کردم روابطمو باهاش صمیمانه کنم. بعد از یه مدت باز معلوم شد همون کاراش رو از سر گرفته، و ایندفعه دیگه هیچ جوری حرفام رو قبول نمیکرد. علی الظاهر گوش میکرد ولی معلوم بود که ، فقط گوش میکنه.

آره امروز من سیلی خوردم!
 خبر از برنامه هاش و صحبتاش بهم میرسید ، دیگه پنهان کاری رو بیش از این صلاح ندیدم و یه روز مادرش و خواستم و با کمک مشاور بهش گفتم.خدا شاهده برا اینکه جلوی فاجعه رو بگیرم.ولی اگه مشاور نبود ، باور کنید مادرش من و زده بود . به هیچ عنوان قبول نکرد و گفت چرا تو فکر کردی که از من مادر دلسوزتری؟ چرا تو فکر کردی که  میتونی به من ، یه مادر پنجاه ساله راه درست تربیت کردنه بچه ها رو یاد بدی؟ خیلی چیزا بهم گفت که بعد از رفتنش یک ساعت گریه کردم .ولی با وجود اینکه ازش خواهش کردیم به مینا چیزی نگه ، از برخوردای مینا در روز بعد فهمیدم که همه چیز رو گفته.

آره ، آره ، امروز من سیلی خوردم!
تابستون شد و مامان مینا پرونده مینا رو از مدرسه ما گرفت  و اونو برد هنرستان و تقریبا دیگه از مینا بی خبر بودم.... تا امروز....................

آره ، آره ، آره امروز با اومدن مامان مینا ، من سیلی خوردم!
امروز داشتم صورتجلسه شورا رو ، برا ارسال به اداره تایپ میکردم که ، دیدم سرو صدا میاد ، و از بین سرو صداها اسم خودمو شنیدم.
در سایت باز شد و من با تعجب مامان مینا رو دیدم !!!!! به پهنای صورت گریه میکرد و به همکارام که سعی داشتن ، جلو ورودش رو بگیرن میگفت : شما رو به خدا بذارید یه دقیقه من با ایشون کار دارم و همکارا که در جریان پارسال بودن ، میترسیدن برخورد فیزیکی پیش بیاد.
همکارارو فرستادم بیرون و گوش دادم.یک ساعت گریه کرد و گریه کردم.... گفت و شنیدم..... زار زد و زار زدم.....
گفت که مینا چند ماهه که از خونه فرار کرده و دیروز از منکرات خبر دادن که تو یه منزل....اونو گرفتن و میگفت که به مجرد شنیدن این حرف یاد من و برخورد پارسال افتاده و اومده بود درد و دل و میگفت تو رو خدا بزن تو صورتم تا بدونی که چقدر پشیمونم.ولی من فقط گریه میکردم. آخه .....

من سیلی خوردم!
از صبح تا حالا جای سیلیی که به دلم خورده خیلی میسوزه. آروم نمیشه.یادم افتاد که پارسال با فاش شدن موضوع چقدر همه دعوام کردن .مدیر میگفت اگه به من گفته بودی،بیرونش میکردم تا آدم بشه. و توبیخ شدم که چرا به مدیر نگفتم. همکارام میگفتن ، سری که درد نمیکنه چرا دستمال میبندی؟ بابا به تو چه؟ خلاصه هرکسی یه جور دعوام کرد و من از اونجایی که به کارم اعتقاد داشتم ناراحت نشدم ولی امروز....

من سیلی خوردم ، خیلی بد سیلی خوردم. صبح تا حالا خودم و مقصر میدونم کاش اونروز میذاشتم مادرش من و بزنه ولی بهش اثبات میکردم که داره بیراهه میره.و گاهی ممکنه که یه ناظمم دلش برا بچه آدم بسوزه .کاش بعضی پدر ، مادرا باور میکردن که ، بچه هاشون واقعا مثل بچه های خودمونن .نمیدونم خیلی دلم میسوزه.خیلی...

نمیدونم کی مقصره؟......مینا؟......  مدرسه؟...... دوستای بد؟.....خانواده؟..... جامعه؟....مامانش؟.....مامانش؟.....مامانش؟..... من؟.... من؟.... من؟......

یا رب نظر تو برنگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ