سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  طمعکار در بند خوارى گرفتار است . [نهج البلاغه]
یاد باد... سه شنبه 87 تیر 25 ساعت 12:51 صبح
                                                   باسمه
قبلتر نوشت : (تاحالا انگار از اینا ننوشته بودم. تازه یاد گرفتمش)
اول و دوم و سوم : شرمنده بابت تاخیر
تازشم اگه خواستین میتونین بیش از سومم ما رو شرمنده به حساب بیارین.
خب. این روزها که هفته ای دو روز میریم مدرسه و همون روزا هم که میریم از اول صبح ثبت نام میکنیم تا خود ظهر. ثبت نام میکنیم. فحش میخوریم. ثبت نام میکنیم. داد میشنویم. ثبت نام میکنیم. دعوامون میکنن. ثبت نام میکنیم. یکی هم از اون وسط مسطا یه خسته نباشید میگه.
راستی چقده مردم عصبانیشونه با ما. چرا؟؟ من که نمیدونم چرا. . . بمونه....
راستی در اون مورد هر 450 دانش آموز یک معاون، یادتونه که؟؟ جلسه قبل گفتم... امروز رو سایتای آموزش و پرورش صحبت جدید وزیر اومده بود که انگار پیشنهاد شده برای 150 به ببالا دو معاون. شکر... انگاری ... بی خیال...

معمولا تو ثبت ناما موارد مختلف میبینیم که گاهی باعث میشه تا چند روز بهش فکر کنم. تو نوبت قبلی ، فکر کنم 4 شنبه بود. معمولا  بعد از ثبت نام بچه ها ، اسم و مشخصات اونا باید تو دفتر ثبت نام با کلیه ی مشخصات ثبت بشه. یکی از موارد ثبتی، نسبت دانش آموز با خانواده ی محترم شهدا و جانبازان هست. اون روز، یعنی روز چهار شنبه دلم خیلی سوخته شد. میدونین، یه بچه ای ثبت نام کرد و موقع پرسش اون سئوال که، آیا نسبتی با خانواده محترم شهدا و جانبازان دارند یا خیر؟ مادر اون بچه خیلی آروم گفت: بله پدر ایشون جانباز هستند.  بعد دیدم که اون دختر آروم به مادرش چیزی گفت و مادر سرش رو آورد جلو و گفت: البته نمیخواد تو مدرسه کسی بدونه. گفتم چرا؟ مادر گفت: نمیدونم. میگه بچه ها مسخره میکنن و ..... باور کنین بقیه ی حرفش رو نمیشنیدم. حالم انقدر بد شد که نمیدونم چی بگم. اول از بچه عصبی شدم. بعد دیدم اون بی گناهه. بعد از مادرش دلم گرفت. باز دیدم اونم بی تقصیره. اونوقت بود که از خودم حالم بهم خورد. از خودمون که یادمون رفته امنیت امروز از کجا اومده. چه کردیم که بچه ی یک جانباز غیر از دیدن درد پدر باید این غصه رو داشته باشه که نتونه حضور پدرش رو توجیه کنه. فکر میکنه زیر ذره بین بچه ها قرار داره و .......
حالم از خودمون بد شد که یادمون رفته برا بچه ها بگیم. یادمون رفته براشون یاد آوری کنیم که اگه نبودند این جانبازا و شهدا معلوم نبود که الان تکلیف ما چیه؟! یادمون رفته درس اول رو به بچه ها بدیم. درس زندگی و ایثاری رو که شهدا و جانبازامون در مکتب عشق آموختند. یاد باد آن روزگاران...  . . دلم نمیخواد ادامه بدم. فقط بدونین دلم سوخت. خیلیم سوخت. دلم گرفت و حالم از خودم .....

برای تو گل عزیزم:
هیچ برازنده نیست که با موهای نارنجی و آبی ..... بگم بقیش رو؟؟
نچ... گرفتنی ها رو فکر کنم گرفتی.

تازشم....
روز باباهای گل مبارک. یعنی قبل از اون میلاد امام علی (ع) مبارک. چقدره التماس دعا دارم ازتون...یادم کنین..

                                                           یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ