سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  دانش بیش از آن است که به شماره آید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
تاخیرانه ... دوشنبه 89 اسفند 16 ساعت 4:16 عصر

یا رب

بیا اونوخ میگن ملت بیان راهپیمایی . ببین چی شد. من نزدیکه یه ماهه رفتم و تازه برگشتم:دی
سلام یه خانوم ناظم ه متاخره متقصره متادبه بی توجیه رو بپذیرید. واقعیتش نمیدونم و نمیتونم توجیهی برای دیرکردم بیارم. اوووووووف انقدرم دیرکردم که نمیدونم کدوم یکی از موضوعات مدرسه رو بگم براتون. از امتحانات پایانی اول بگم؟ از دبیرایی بگم که دارن جون بچه ها رو میگیرن با سختگیری هاشون و یا از بچه هایی بگم که یاد گرفتن و فرت و فرت ورق سفید میدن و اگه به کسی نگین من هر چند این کار رو در دبیرستان بی فایده میبینم و به ضرر خود بچه ها اما در نهایت مقصر خود دبیرا رو میدونم .
بذارید براتون از نهال بگم.. شایدم نهال شکسته ساقه ...

روز ثبت نام مشخص بوده که بچه آرومی نیست و پر از شر و شوره. شایدم شرّ و شورّه ..با مامانش اومده بود ثبت نام و به گفته مادر؛ نهال فرزند طلاق بود. مامان جوونی داشت. خیلی جوونتر از اونکه مامان اون نشون بده. تموم مدت ثبت نام نهال اخم داشت و مامانش تعریف کرد که اون دوست داره بره هنرستان اما من مخالفم..
هنوز یه هفته از مدارس نگذشته بود که داد و بیداد معاونش در اومد. آخه یه بچه اول دبیرستانی که بیش از 14 سال نداره چقدر میتونه  خلاف باشه که تو همون هفته اول خودش رو به این شکل به مسئولین مدرسه مشخص کنه. معاون وقتی شکایت دائم نهال رو به ما میکرد و وقتی جریانات رو برامون تعریف میکرد حس میکردیم که نهال داره عمدا خلاف میکنه. یه روز که مشاور باهاش حرف زد بعدش گفت که اون عمدا داره این کارا رو میکنه تا مخالفت خودش رو به مادرش نشون بده که چرا اون رو آورده دبیرستان و نذاشته بره هنرستان.

با نهال کم و بیش میساختیم تا اینکه دو هفته قبل؛ بعد از اینکه مامانش دم در مدرسه میرسونتش و میره؛ نهال از اونور به یکی از بچه های دوم میگه به نماینده کلاسمون بگو اگه میتونه برا من غیبت نزنه من امروز نمیتونم بیاام و میخوام برم خونه ی دددددددددددددد (ببخشین اختلال ایجاد شد)  . خلاصه همین پیغام رسونی و دقت معاون پایه شون باعث شد تا قبل از ساعت 9 همه فهمیدن نهال مدرسه نیست و خب وقتی مامانش رو خواستن؛ یکی از دوستان نهال لو داد که نهال با یه دختر فراری دوسته و قراره بره خونه اونا . خلاصه قلب همه مون داشت از فکر موندگار شدن نهال تو اون خونه در میومد . تا ظهر همه طرفند؟ترفند؟   برای پیدا کردنش بکار رفت و پیدا نشد که نشد .. ما همه با دلنگرانی رفتیم خونه و خلاصه مادر و پدرش هم که هر دو تو مدرسه بودن باز با هم دعواشون بود و این خلافِ نهال رو گردن همدیگه مینداختن.
طرفای غروب پدر و مادر نهال رو کلانتری منطقه؟ خواسته و بهشون اعلام میکنن که نهال رو تو خیابون در حالی پیدا کردن که یه پسر دستش رو داشته به زور میکشیده تا سوار ماشینش بکنه و اونم جیغ و داد میکرده. خلاصه القصه یا همون الغصه اینکه تصویب شد که چون این فرار نهال رو همه تو مدرسه فهمیدن باید باهاش برخورد بشه و از این مدرسه بره . خلاصه ته قضیه اینکه نهال رفت به همون هنرستان که از اول دوست داشت بره و موقع گرفتن پرونده به بچه ها گفته بوده بالاخره موفق شدم کاری بکنم که از مدرسه بیرونم کنن و برم هنرستان ...

چی بگم؟ چی میشه گفت اصلا؟؟؟ کاش بابا و مامانش از اول میذاشتن رشته ای بره که دوست داره تا اون احمق با عقل ناقص خودش کاری نکنه که برای آینده خودش دردسر درست کنه و تازه خدا میدونه اگه اون پلیس نمیرسید چی بسر نهال میومد و  کجاها باید دنبالش میگشتن ...

*محرم و صفر و دهه فجر هم اومد و رفت و تربیتی مدرسه ما کاری برای بچه ها نکرد . یه روز دیدم تربیتیمون از یه تابلوئه مدرسه ده تا عکس گرفت و برای گرفتن هر عکس یه چیز رو روی تابلو جابجا میکرد و بعد عکس میگرفت و جاتون خالی که موقع ارسال گزارش دیدم که چه گزارشی با همون ده تا عکس تهیه کرد و فرستاد و یحتمل اول هم بشه ... یه خنده تلخ اینجا فرض کنین ..

*بچه های پایه سوم مثل پارسال چند تا غرفه تو دهه فجر زدن و خب کار بچه های تجربی عالی بود و تو این دهه یه عالمه جک و جونور و مغز و قلب و پای مورچه دل قورباغه تشریح کردن ..هوووووع ببخشین .. بوووس برا همه شون

* منو ببخشین برای غیبت هام. فقط بدونین گاهی اتفاقاتی تو زندگی آدما رخ میده که شاید یه کم طول بکشه تا بشه با این اتفاقات کنار اومد و دوباره به زندگی برگشت .

* شقایق عزیزم: بهت افتخار میکنم . فقط همین . دنبال دلیلش هم تو وجود جدید خودت بگرد.

*ام  عزیز میدونم خیلی سخته تهمت زدن . یا بگم تهمت خوردن. اینکه خودت علائمی دال بر خیانت دستت باشه و تازه نتونی چیزی بگی و تازه تر اینکه بهت تهمت هم زده بشه و نتونی دفاع بکنی. پناه ببر به خدا و به خودش بسپار و دلسردیت رو هم درک میکنم.

خب...منو دعا کنین. حرف زیاده . بخوام بنویسم باید تا صبح بنویسم. فقط بدونین شاید دیر بیام اما همه تون رو دوست دارم .و سعی میکنم از این به بعد زود زودتر بیام.

                                                                               یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ