سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  اگر مستحبات واجبات را زیان رساند بنده را به خدا نزدیک نگرداند . [نهج البلاغه]
خستمه و دلتنگمه یکشنبه 86 آذر 11 ساعت 10:7 عصر

                                                            یا ارحم الراحمین  
حتی دلم نمیخواد که اسمش رو بذارم درد دلانه.
چند سالی هست که کار میکنم. تو این چند سال در واقع کار نکردم ، همیشه میگم که عشق کردم.  من فکر میکنم که اگه اون عشق به کار در وجود یه معلم نباشه، هیچ وقت نمیتونه درست کار کنه. تو این چند سال ، همیشه صبح ها با عشق و با ذوق از خواب بیدار شدم و به سر کار رفتم. گاهی بوده که شدید مریض بودم. سرما خورده و انفلوانزا داشتم ، تو خونه مشکل و گرفتاری بوده ، اما بازم میرفتم مدرسه. فکر میکردم که نکنه در نبودم مشکلی برا کسی پیش بیاد. نه من ، بقیه همکارامم همینطور. گاهی با تعجب ، همکارایی رو میبینم که در اوج گرفتاری خانوادگی یا مثلا همین به تازگی یکی از همکارا ، همسر نازنینش رو از دست داد اما باز بعد از مراسم شب هفت ، با اونهمه احساس بی پناهی و خستگی ، به مدرسه اومد. یا همکارایی که بچه های تبدارشون رو به مهد میسپارند و به مدرسه میان تا بچه ها از درسشون عقب نمونن. فکر میکنم که، اگه اون عشقی که گفتم نباشه یه همچین چیزی ممکن نمیشه. فکر میکنم که تو شرایط عادی امکان نداره که یه مادر، بچه مریضش رو از خودش جدا کنه و بره تا به داد بچه های دیگه برسه.
و حالا !!!!!!!!
خستمه...
تو این یه هفته، بعد از جریان پست قبل که تعریف کردم، خیلی خستمه. تموم این هفته رو با روزی یه وعده و گاهی، چند وعده شنیدن فحش و جیغ و داد گذروندیم. تموم این هفته رو با اعصابی خرد از مدرسه اومدیم خونه. تموم این هفته رو صبحها دوست نداشتم برم مدرسه. تموم این یه هفته احساس کردم که اصلا امنیت شغلی نداریم. تموم این یه هفته، احساس کردم که چقدر بی پناهیم و هیچ حامیی نداریم. تموم این یه هفته، خستگی این چند سال کار رو هم که اصلا حس نکرده بودم، حس کردم.
نه اینکه قبلا از این موارد نبوده ، نع.... اما به این شکل احساس بی پناهی نکرده بودم.
تو این یه هفته چقدر نقص قوانین انضباطی آموزش و پرورش رو حس کردم. و حس کردم که چقدر همه فقط دنبال مقصر میگردند. تو این یه هفته، لمس کردم که رده های بالاتر ، حتی بعد از انجام کاری که بهش اعتقاد راسخ دارن ، باز بعد از انجامش به دنبال سنگر میگردن. اونم سنگری از رده های پایین . چرا؟؟؟!!!
 نمیدونم، زیاد نمیخوام حرف بزنم ، یعنی بی حوصلمه. یعنی فقط میدونم که خیلی خستمه.

پ.ن
* اون چند دانش آموز، بدون اینکه چیزی در پرونده هاشون ثبت بشه در مدارس منطقه، با عزت زیاد ثبت نام شدند. دو نفرشون که تو دو تا از بهترین مدارس غیر انتفاعی منطقه به صورت رایگان ثبت نام شدند.
*ببخشین اگه بی حوصلگیم تو نوشتنم هم تاثیر گذاشته. خیلی بی حوصلمه. ببخشینم.
* با تموم خستگیم،  پیگیر مسئله نیکو هستم، ممنون از بزرگواری که در این راه دارن کمکم میکنن. ممنونم. 
* صدام هنوز کاملا از هیسی در نیومده، دعام کنین، دیگه داره اذیتم میکنه.
* دعام کنین، آخه به یه وضعیت روحی مسخره تو کارم رسیدم.

                                                                            یا رب، یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ