سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  دوستت، برادر تنی توست، حال آن که هر برادرِ تنی تو، دوستت نیست . [امام علی علیه السلام]
اینم میگذره و ... چهارشنبه 87 مرداد 16 ساعت 9:2 عصر
                                         بسم الله الرحمن الرحیم
اینم محض گل روی شما فقط ..... ( نچ با شما نیستم ، اونی که باید بدونه و بگیره، میدونه و میگیره)
خب هنوز تابستونه و هنوز مرداد ماه و هنوز طبیعتا ما دوشنبه و ها چهارشنبه ها میریم مدرسه. و کماکان ثبت نام ها ادامه داره و هنوز ما اسم مینویسیم و اسم مینویسیم و ... البته یه مقدار از اون شلوغی روزای اول کم شده و الان دنبال برنامه ی امتحانات شهریور و از این حرفا و از اون حرفا هستیم. چیز جالب توجهی که این هفته دیدم رو فکر کنم اگه براتون نگم.... مممممم.... خب نمیشه دیگه باید بگم. 
بهتون گفتم که مدرسه ی ما از این پایگاههای تحویل این فرم های اقتصادیه و مردم میان برای تحویل این فرم ها. روز دوشنبه که رفتیم مدرسه از همون اول صبح ، اووووووووف دیدیم که چه خبره و از اول صبح دم در مدرسه قیامتی برپاست. حالا کار خوبی که مدیرمون انجام دادند این بود که تحویل این فرم ها رو از ورودی دیگه مدرسه قرار دادند و سمتی که ما کار میکنیم ، کمتر میان. البته گهگداری گریز میزنند و میان از این طرف و یه کم سرو صدا و .... بمونه حالا..
جمعیت زیادی هر روز مراجعه میکنند و طفل معصوم همکارا و برو بچه هایی که تو قسمت ثبت مشخصات هستند خیلی خسته میشند. روز دو شنبه که رفتم دیدم که چه خبره و مدیرمون بنده ی خدا داره از حال میره و میگه که هر روز تا حدود هفت شب گذشته تو مدرسه هستند. حالا خستگی و همه ی اعصاب خرد کنی و جنگ و جدلی که سر نوبت با هم میکنند، به کنار ... دوستان برامون تعریف میکردند از صحبت ها و ثبت مشخصاتی که برخی از خانواده ها چقدر اصرار دارند که به دروغ انجام بشه...قبلا براتون گفتم که مدرسه ی ما تو یه منطقه ی خوب و تقریبا گرون تهران هست و زمین بسیار قیمت بالایی در این منطقه داره. بچه ها تعریف میکردند که مثلا آقایی اومده و گفته که منزلم 350 متره. و بعد در محل قیمت نوشته که مبلغ منزل 50 میلیون تومان و اصرار هم داشته که باید همین مبلغ ثبت بشه !!!
نمیدونم چی بگم؟؟!! این یک مورد کوچیک بود و همکارا سر ناهار که نشسته بودن و یکی یکی از مواردی که برای هر کدومشون پیش اومده بود تعریف میکردند. من اولش خندم گرفت و خندیدم و اما با تذکر یکی از دوستان و یادآوری بعضی نکات دیدم که واقعا جای خنده که هیچی، فکر کنم جای گریه داره. خلاصه امروزم هنوز طرح بود و همکارا هم هنوز یه هفته از شروع اجرای طرح نگذشته انقده خستشون بود طفلکی ها که    خیلی دلمون براشون سوخته شد و چه بسیار خدا را شاکر گشتیم که جو ما را نگرفت که بریم و .... همین دیگه بریم و ....

تازشم:
قبلتر از همه ی این حرف ها اعیاد شعبانیه رو تبریک میگم. نمیدونم چی بگم؟ حس خاصی نسبت به تموم ائمه دارم اما نمیدونم چرا اسم حضرت ابوالفضل و امام حسین و امام سجاد که کنار هم میاد ...

برای تو  که انقده خوبی
ممنون که یادم بودی. وقتی گفتی که تو حرم آقام ابوالفضل یادم کردی، نمیدونی که چه حالی شدم . فقط میتونم بگم که ممنونم . اجرت با مولا.. 

میشه ....!!!
میشه این روزها دعام کنین...
شما که همیشه خوب بودین و لطفتون زیاد. این روزها هم منو از دعا فراموش نکنین. چقده خوبین شماها...

                                              یا رب نظر تو بر نگردد


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ