سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  دانش نور و پرتوی است که خداوند در دلهای دوستانش می تاباند و بدان بر زبان آنان سخن می راند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عشق کافیه؟؟ جمعه 86 تیر 8 ساعت 10:2 صبح

بسم الله الخالق الحب    
و الذین آمنوا اشد حبا لله.
کسانى که ایمان آوردند، شدیدترین محبت (آنها) براى  رب‏العالمین است.


اللهم صل علی محمد و اهل بیته ، و صل علی البتول الطاهره الصدیقه المعصومه

روز آخر امتحانات بود، بعد ازشروع امتحان، از پله ها میومدم پایین که؛ ‏از دور، جلوی در دفتر چشمم به یه چهره آشنا خورد، اول فکر کردم که اشتباه میبینم و کمی که رفتم جلوتر، بله خودش بود و اشتباه ندیده بودم... خاطرات سه سال قبل، برام زنده شد.
سارا یکی از زرنگترین و باهوشترین بچه های مدرسه بود. در یک خانواده متمول و پولدار بزرگ شده و همیشه اسباب رفاهش فراهم بود... دختر خوبی بود و با مسائل منطقی برخورد میکرد و در عین شیطنت بجا و اقتضای سن، کمتر اتفاق می افتاد که برا کسی تولید دردسر کنه. او یکی از امیدهای مدرسه بود برا دانشگاه و قبولی در یک رشته خوب.
مدتی بود که از اون شر و شور خبری نبود و هر روز، یه دبیر در مورد درسش هشدار میداد، بالاخره مجبور به پیگیری شدیم. بماند که چقدر مکافات کشیدیم تا ماجرا رو کشف کردیم.
بله سارا خانمِ عاقل و فهمیده ما عاشق شده بود. اونم عاشق کی؟؟ راننده آژانسی که هر روز اونو به مدرسه میرسوند. و بعد از خواستگاری اون پسر از سارا (که اتفاقا پسر خوب و موجهی هم بوده) به یک دلیل موجه ((البته از دیده پدره سارا))که همانا بی پولی اون پسر و فاصله طبقاتی اون دو خانواده بوده، این پسر رو رد کرده بوده. بگذریم، تصمیم ندارم از مبارزات سارا برای سر گرفتن این ازدواج بگم ((تا از بد آموزیهای احتمالی جلوگیری بشه))، اما در نهایت پیروز مبارزه این میدان کی بود؟؟؟ 
بَ ع لِ ه ..... سارا خانوم.
این مدت ازش بیخبر بودیم. رفتم جلو و بعد از سلام و احوالپرسی از حال و اوضاع زندگیش و همسرش پرسیدم که با جواب سارا، سرم سوت کشید. بله ... سارا از همسرش جداشده و دانشگاه هم نرفته بود و حالا اومده بود مدارک بگیره برای ثبت نام... اونم تازه پیش دانشگاهی.
دلیل جداییش رو پرسیدم و اون تعریف کرد ...خیلی مفصل هم تعریف کرد.... گفت و گفت....از فقر همسرش ...از خوبیهای اون...از عشق بی پایانش در ابتدای کار....از در منگنه گذاشتن پدرش که هیچ کمکی به اونا نکرده.....از مبارزه دوسالش در برابر فقر......
و بالاخره از خسته شدنش از نداشتن....از خجالت کشیدنش، بعد از اینکه مجبور بوده یه لباس رو تو چند مهمونی بپوشه !!!! ......از وضع ساده زندگیش در برابر دختر خاله هاش....از عروسی سادش که به جای هتل !!!!!‏ تو یه سالن معمولی برگزار شده......از سوءتغذیه گرفتنش !!!!!.....از مستاجری .....و بالاخره از تموم شدن و سرد شدن عشقش...از استقبال پدرش از این سردی زندگی و بالاخره از طلاقش......
نمیتونستم هیچی بگم ، چون گفتنیها رو سه سال پیش گفته بودیم. و اون رفت و من با سیل بی پایان سئوالا تو ذهنم کلنجار میرفتم...
 آیا اون پسر و سارا (با توجه به فاصله طبقاتی) حق داشتن عاشق هم بشن؟
آیا کار پدر سارا غلط بود که در نهایت ، موافقت کرد با این ازدواج؟؟
آیا بعد از موافقت حق اینو داشت که به حال خودشون رها کنه تا مشکلات اونا رو از پا بندازه؟؟؟ با وجود شناختی که از دخترش داشت؟؟
آیا سارا واقعا خطا کرد که نتونست در برابر مشکلات دووم بیاره؟؟؟ و با احساسات اون پسر بازی کرد؟؟؟
آیا سارا واقعا عاشق بود؟؟؟ بقول حافظ:
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

آیا عشق عاقبتش اینه؟؟؟؟؟؟
اصلا این عشق بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا آیا عشق کافیه ؟؟؟؟؟؟؟؟
نمیدونم بابا ....انقدر تو این سئوالات دست و پا زدم که نیم ساعت بعداز رفتنه سارا مثل مَنگا همونجا ایستاده بودم .......
شما چی میگین؟؟؟ کی حق داشت و کی حق نداشت؟؟

 اندر حواشی امتحانات:
*میون شمشادهای باغچه جلو مدرسه، اخیرا کشفیدیم که یه عالمه موش میچرخه..ترس ورود این موشها به مدرسه آرامش رو از همه، شاگرد و غیر شاگرد ((غیر شاگرد ، اصلا خودمونو نمیگما !!! مریخیها رو میگم))گرفته بود.
*سر امتحان آمار، یکی جیغ زد: موش ... هیشکی ندید، موش... همه جیغ زدن ، موش... با شرمندگی بسیار قبل از همه، مراقبین و معاونین گرانقدر صندلیها رو اشغال نموده و جفت پا پریدن بر روی صندلیها ((تجسم کنین، صحنه مربوطه را و جلسه امتحان مذکور را)).
*روز آخر با اولتیماتوم یکی از شاگردهای نه چندان موجه سال اول، روبرو شدم که با وقاحت کامل میگفت: خانوم، میدونین که از سال بعد دیگه نمیتونین به ما گیر بدین ؟ چون قراره که دوست دخترا و پسرا با هم صیغه بخونن!!!! (((جل الخالق))). نمیدونم اصلا فهمید که چی گفت یا نه؟ ولی صلاح در این بود که فعلا، از اون کوچه معروف راهم رو کج کنم و برم.
                                                                                یا رب نظر تو بر نگردد


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ