یا رب
خب انگاری بعد از یه مدت قشنگ ترین و دلنشین ترین کلام، سلامه.... سلام
دیروز اولین روز مدرسه بود و خب البته اول مهر نبود. فکر کنم استراحت!! و تفریح !! بسه و باید اینجا رو براتون به روز کنم. میدونین انقدر اینجا باهاتون احساس صمیمیت میکنم که این مدت نیاز دیدم که ننویسم. نه می تونم براتون بگم که چه روزهایی رو پشت سر گذاشتیم و نه میتونم نگم. انقدر با همه تون احساس صمیمیت می کنم که حس می کنم ناخواسته نوشته هام نشون دهنده ی حالات روحی من در اون شرایط نوشتن مطلب می باشد. گاهی انقدر سعی می کنم که نذارم از نوشته ام پی به اوضاع ببرید، اما باز می بینم که بعضی از شماها متوجه شده و تو کامنتای خصوصی از غم و ناراحتی نهان در نوشته ام سئوال می کنین.
اینجا رو که یادتونه؟ خب تقریبا این یک ماه بعد از اون ، شرایط خاص حاکم شد. شرایطی که روزهای بدی رو برامون رقم زد. چیزها و حرکاتی دیدم که خب اگه قرار بود خانم ناظم به روز بشه حتما انعکاس اون نوشته ها اینجا رو سیاه می کرد.
خب همکاران فرهنگیی که اینجا میان ممکنه حال و اوضاعمون رو درک کنن. اما بقیه چی و من به هیچ عنوان دلم نمی خواست که تو اون روزها و تحت تاثیر اون شرایط اینجا رو بنویسم و باعث بدبینی عده ای نسبت به قشر فرهنگی بشم. ممکنه براتون بگم. یه روز تموم اونچه این روزها بر سرم و سرمون اومده رو اینجا بنویسم اما فعلا تو این شرایط ننویسم بهتره. اقلا خودم اینطور فکر میکنم.
بزرگواری که از علت ننوشتنم با خبر شده بودند عنوان می کردند که باید این مطالب انعکاس داده بشه تا شاید تاثیری داشته باشه. باید بگم ، فعلا و در این شرایط اقلا خودم اینطور راضی ترم که ننویسم.
راستی دیروز ، روز اول مدرسه رو من تو یه مدرسه ی دیگه آغاز کردم. یعنی تقریبا همه ی کادر و تعداد کثیری از دبیرا رفتند. من اولش تصمیم گرفتم برم. بعد من رو در شرایط و معذوریت شرعی قرار دادند و گفتند باید بمونی و بعد من موندم و .... بعد رفتن شدم . . . اونم دقیقا روز 31 شهریور
راستی تر اینکه ، این پست رو یادتونه ؟ نمی خوام مطلبش رو بخونین دوباره غصه تون بشه. منظورم مدرسه اش هست. باز برگشتم اونجا. مدرسه ای مزین بنام یکی از چهارده معصوم که وقتی صبحها از زیر نام مقدسش رد میشم و وارد مدرسه میشم حس خوبی بهم دست میده.
مدرسه ای با حدود 1000 شاگرد و 4 معاون. البته از این 1000 بچه شاید چیزی حدود 700 نفر آن معدل بالای 19 دارند. امسال باز معاون پایه ی اول دبیرستانم و خب البته به خواست خودم. چون وقتی با دانش آموزان سال اول کار بکنم بهتر میشه قوانین رو براشون جا انداخت و انتظار پیروی داشت. خیلی راحت تر از اونچه فکر میکردم اینجا جا افتادم. البته همکارا رو می شناختم و همین امر شاید بهم کمک کرد که احساس غربت نکنم.
دیروز تا حالا دلم خیلی میسوزه برای بچه ها. البته بچه های مدرسه ی قبلی. خب ما کادر و معلما اکثرا اومدیم بیرون. اما بچه ها سر جاشونند غیر از چند نفر که زرنگی کرده و از رفتنمون باخبر شده و اونا هم اومدند اون مدرسه و خب دیروز تا حالا خدا میدونه چقدر اس ام اس داشتم از بچه ها که تو یه جمله و با صفای خاص خودشون زده بودند:
(( بی وفا کجا رفتی و ما رو تنها گذاشتی)) ........
بمونه که چیزی اگه بگم ممکنه سر درد دلم باز بشه و بهتون بگم که این یک ماهه ما خیلی قشنگ حال فلسطینیا رو که مظلومانه شاهد غصب کشورشون بودند رو درک میکردیم. . . بمونه !!!! خوووووووووووب؟؟
اینم بخونین:
این مژده رو بدم که بزرگواری زحمت کشیده و دارن برام یه قالب طراحی می کنند و به زودی خانم ناظم رو با یه قالب جدید میبینین. البته این قالب رو هم دوست داشتم و از اون عزیزی که زحمتش رو کشیده بودند ممنونم.
میشه این یکی رو هم بخونین ؟
اسپیکراتون رو روشن کنین... درسته که روز قدس نزدیکه و این سرود مصداق داره. اما یه جورایی این سرود رو خیلی دوست دارم . خصوصا وقتی با کلیپ تهیه شده ی تلویزیون نگاهش میکنم و گوش میدم.
میشه دعام کنین ؟؟!!
یا رب نظر تو بر نگردد.