سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  محبتت به چیزی، کور و کر می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
بگذار تا بگریم.... پنج شنبه 86 بهمن 25 ساعت 8:10 عصر

                                                               یا راحم
یا للمسلم...
 خیلی حالم بَدِه.... ، خیلی خیلی بَدِه...
نمی دونم اصلا حق دارم اینجا این حرفا رو بگم یا نع ؟ می خوام حرفم رو بگم و خودم رو خلاص کنم و شما رو درگیر. این عین نامردیه، درسته؟؟ نمی دونم متهم میشم به تشویش افکار عمومی یا نع؟؟ متهم میشم به اشاعه ..... یا نع ؟؟ متهم میشم به سوء استفاده از احساسات عامه، یا نع؟؟ نمی دونم در این وبلاگ کوفتی رو تخته میکنن یا نع ؟؟ هرچی.... اما من باید بگم.  میخوام بگریم و بگم، تا شما هم بخونین و بگریین. پس بخونین و از بن جگر ناله بزنین، شاید که به گوش آقای غایبمون برسه... یا علی.
امروز صبح تو مدرسه طبق برنامه همیشه، دبیرا یکی یکی اومدن و معمولا تا شروع کلاسها که 40/7 هست تو دفتر صحبت می کنن تا وقت کلاس رفتن برسه. هنوز موعد کلاس نشده بود که یکی از همکارا با قیافه ای زار و نزار وارد دفتر شد. صورتی خسته از بی خوابی شبانه و چشمانی پف کرده از گریه های بی پایان. همکارها ناراحت شده، از ایشون پرسیدن چی شده؟؟!! که باز ایشون زد زیر گریه، اول دلش نمی خواست تعریف کنه و همکارا با شوخی و سربسر گذاشتن ، سعی داشتن که آرومشون کنن. یکی از همکارا می گفت چی شده با همسرت بحثت شده و اون یکی یه چیز دیگه. اما ایشون نه ساکت میشد و نه تعریف می کرد که چی شده. خانم ها رو فرستادیم کلاس و کمی آب برا ایشون آوردیم تا آروم شدن. و بعد شروع کردن به تعریف. گفتن و گریه کردن، و ما شنیدیم و گریه کردیم. گفتن و زار زدن، و ما به گوش گرفتیم و زار زدیم. ایشون گفتند که:
شب قبل جایی مهمانی بودن و یکی از مدعوین فیلمی رو از تو گوشی همراهشون به ایشون نشون دادن که اون فیلم باعث شده تا صبح نخوابند و گریه کنند.
من رو ببخشینم.....
 تو اون فیلم فجیع دختر بچه نهایت 15 یا 16 ساله ای رو نشون می داده که با روپوش مدرسه ابتدا توسط سه پسر (علی الظاهر از مهاجرین کشور همسایه بودن) قرص خورانده شده و بعد به فجیع ترین شکل ممکن توسط اون سه نفر ......... و بعد در نهایت قساوت و سنگدلی سر از بدن اون بچه جدا کردن و تموم این صحنه ها جلوی دوربین صورت گرفته و یکی هم با خونسردی کامل از این صحنه ها  فیلمبرداری می کرده. و در انتهای فیلم هم ورود نیروی انتظامی رو به اون مکان و دستگیری و ......
بی پرده می پرسم: کی مقصره؟؟
*اون بچه؟؟
به چه بهانه اون بچه رو به اون مکان کشوندن. در گوشش از عشق و عاشقی گفتن و اون رو به اون لونه عقرب بردن یا یه چاقو بیخ پهلوش گذاشتن و از راه مدرسه بردنش؟
*پدر و مادرها؟
که به بچه هاشون اصول ایمنی رو یاد نمیدن و با رفتارهای غیر صحیح اونا رو از محیط گرم خانواده دور کرده و به دامان محبت کاذب کشونده و یا از اونطرف، با نشوندن بچه هاشون پای ماهواره ها اونها رو از خود بیخود نموده و ...  یا اینکه به پاره های جگرشون یاد نمیدن که سوار هر ماشینی نشده و .... بارها جلوی مدرسه خودمون شاهدم که دختر بچه های نهایت 16 یا 17 ساله، سوار ماشینهای مختلف شده، حالا یا بعنوان مسافر کش ها و یا بعنوان.... همین اول سال تحصیلی امسال بود که دو دختر سال اول دبیرستانیمون با وقاحت، کمی جلوتر از مدرسه سوار ماشین یه پسر شده و ....
*من ناظم و مای مدیر و توی معلم و اوی تربیتی؟؟؟
که به جای جلب محبت و آگاه نمودن بچه ها به این گیر میدیم که بچه جلوی من همجنس خودش ، مقنعه اش رو بیاره تا روچشمش و بیرون از مدرسه....
*اداره آموزش و پرورش و مراجع بالاتر؟؟
که به جای هر کار اصولی و عمده، به دنبال ورق بازی و برگزاری سمینار های فلان و کوفت و زهرمارن؟؟
*نیروی انتظامی؟؟؟
که نمیدونم باید چه بکنه!!
*دولت ؟؟
که دست این مهاجرین رو نمیگیره و حالیشون نمیکنه که مهمونی تمومه داداش من. برو خونتون، بسه.
*برادر مهمان کشور همسایه؟؟
که الحق خوب حرمت میزبانش رو نگهداشته و ....
نمیدونم...هیچی نمیدونم. فقط میدونم که حالم داره بهم می خوره. فقط میدونم یه بچه، (واقعا یه بچه؟؟؟) بی حیثیت شده و سر از بدنش جدا شده و پدر و مادرش ، مگه بمیرن تا از این غم رها بشن.
اینم میدونم که این قبیل جرم و جنایت ها نه فقط توسط مهاجرین، که متاسفانه توسط برخی از هم میهنان خودمون نیز انجام میشه.
چه باید کرد؟ به کجا باید پناه برد؟ با کی باید درد و دل کرد.
حالم بده....خیلی حالم بده....

پ.ن
*
من رو ببخشین. اذیتتون کردم. نهایت نامردی رو انجام دادم. خودم میدونم. فکر و روح شما رو هم درگیر کردم.
*چی میخواهید برام کامنت بذارین؟
شریک غم اون پدر و مادریم؟ مقصر رو معرفی کنین؟؟ دولت رو بکوبونین؟؟ از نیروی انتظامی دفاع کنین؟؟ به مهاجرین و کلهم متجاوزین فحش بدین؟؟؟ به پدر و مادرها حمله کنین؟؟ به من ناظم فحش بدین؟؟؟
نمیدونم. اما اگه چیزی دارید که یه کم، اقلا یه کم این دل واموندم رو آروم کنه، ازم دریغ نکنین.
* من رو ببخشینم. امروز خفقان گرفتم. امروز کارنامه هم می دادیم. روز بدی بود.
* دلم به اندازه ی تموم دنیاتون ابریه و بارونی.

                        بگذار تا بگریم چون .....
                        کز سنگ ناله خیزد.....
                                                                  یا رب نظری، نظری، نظری.....


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ