باسمه
یعنی حالا من خیلی تنبلم؟!
خب خیلی حرف برا گفتن داشتم . از مدل خستگی در کردن بچه ها بعد از امتحان ( پاره کردن اطلاعیه های در و دیوار گرفته تا ....نچ ..نوگویم) و از واکسن زدن (خوردن) دخترای شجاعمون (جون خودمون و خودشون) ، از چند مورد کارای شیرین ( خلاف ؟ نعععع بابا) تاااااا حضور یه زوج خوشبخت در یکی از کلاسها و جنجالی که راه افتاد و ...منم که شجاااااع !! و در نهایت منجر به کشته شدن یکی از اونها شد و تزئین کلاسها توسط بچه ها برای دهه ی فجر و مممممم تاااا فردا که قراره کارنامه بدیم . اما خب لینک به این مطلب و کامنتاش و لینک دیگر به این کامنت الوعده وفااااا. فقط امیدوارم که باعث بدآموزی نشم.
بالاغیرتا بازم بالای هیجده سال بخونه !!
تا بوده همیشه دانش آموزان سال بالایی به بچه های کوچیک تر تو جوامع آموزشی زور میگن و این قابل تکذیب نیست از مهد کودک! گرفته تا دانشگاه . دقیقا این اتفاق رخ داد زمانی که یه عده از بچه سال سومی ها که دور از جون، به گنده لات های مدرسه شهرت داشتن تصمیم گرفتن که یه کم حال چند تا بچه زرنگ رو بگیرن اونم از نوع سال اولی و مطمئن بودن که اینا میترسن و شکایتشون رو به دفتر نمیارن و خلاصه بعد از یه حالگیری اساسی تو اتاق ورزش ! از این بچه ها و گرفتن زهره چشم که اگه به دفتر اطلاع بدین فلان و بیسار(بیصار؟ بیثار؟) ....باور کنین اگه بخوام حالگیری اونا رو بگم خیلی طول میکشه . پس اونش بی خیالش.
خلاصه این بچه زرنگا ، یا به قول اونا آی کیوها که همیشه تا بوده کتک خورشون و زور شنویشون ملس بوده تصمیم میگیرن که فکراشون رو رو هم گذاشته و ضمن یه حال گیری اساسی از اون دخترای سال سومی ، انتقام تموم آی کیوهای قرنهای گذشته را نیز بگیرند.
(خودمونیم، من خسته شدم... شما چی؟؟!!! ... هر کی خستش نشده بیاد دنبال ما )
سیستم و مدل مدرسه طوری بود که انتهای راهروها در طبقه دوم و سوم یه راهرو فرعی داشت که به سه کلاس منتهی میشد که به دلیل پرت بودن بیش از حد این راهرو و دور بودن از چشم مسئولین معمولا این کلاسها و کلا درب ورودی به این راهروها بسته و غیر قابل استفاده بود. در طبقه دوم این سه کلاس رو برای سمعی بصری استفاده میکردن و اتاق آمادگی دفاعی و طبقه سوم هم کلا بیکار افتاده و یه مقدار میزو صندلی مستعمل اونجا نگهداریش میشد. در کل ساختمان به دلیل بازسازی و استفاده از لوله پلیکاهای جدید برای لوله های شوفاژ، معمولا در کلاس ها یه دایره مانند به قطر 5 سانت، از طبقه بالا به پایین باز هست . یعنی بعضی کلاسها به کلاس پایینی از طریق اون لوله راه داره . از طرح نقشه تا پیاده کردنش حدود یه هفته به طول میکشه و این بچه ها اونم از نوع زرنگ و معدل 20 دقیقا بر اساس یه خاطره که یکی از بچه ها از پدر بزرگش گفته بوده که در جوونی این بلا رو تو قبرستون سر یکی از دوستانش در آورده بوده، کارها رو انجام میدن.
قدم اول برداشتن کلیدهای دوم اون کلاسهای خالی و بیکار از دفتر دبیران بوده . قدم دوم اینکه تو کلاس ها و در بین بچه های سال سوم شایعه میکنن که تو کلاس فرعی ها جن داره و برا همین درش رو بستن و معمولا کسانی که میترسن پاشون رو اونجا نمیذارن و ...از این حرفا . و میگن که هرکی بتونه یه ربع اونجا بنشینه و مراسم احضار روح اونجا داشته باشن بقیه بچه ها باید از حرف اونا تبعیت کنن. اون بچه سال سومی ها هم در جواب اینها همه جا میگن که اینا خالی بندن و ترس نداره و از این حرفا . قدم سوم اینکه یه روز زنگ تفریح سوم که معمولا راهروها خلوته و بچه ها به دلیل پهن شدن آفتاب میرن تو حیاط و ...اینها اون کار رو انجام میدن و در طبقه دوم داخل یکی از اون کلاس ها شده و دو نفر از بچه های سال سوم رو که قبلا با اینا درگیر شده بودن و برا رو کم کنی وارد این کار شده بودن رو انتخاب میکنن و وارد اون کلاس میشن.
(خسته شدین؟؟ خب برید یه کم آب بخورین و بیایین..نخواستینم ببندینش و فردا بخونینش)
حالا فکر کنین چیزی حدود بیست نفر از بچه های سال اول و بیست، سی نفری هم از بچه های سال سوم تو راهرو فرعی بی صدا منتظرن تا شجاعت این بچه ها رو ببینن و از یه طرفم برا عدم جلب توجه سکوت کامل کردن تا معاون طبقه متوجه حضور اینا در این طبقه و اون قسمت فرعی و کاری که داره صورت میگیره نشه. خلاصه چند صندلی قدیمی که چوب جای نشستن جدا شده بود و به طور موقت روش قرار داشته رو انتخاب میکنن و در امتداد هم قرار میدن. بچه های سال سومی وارد شده و هرکدوم روی یه صندلی میشینن و روبروشونم یکی از بچه های سال اولی. به دستور مدیوم چشماشون رو میبندن و اون شروع میکنه . چند بار میخونه: ....« آیا اینجا روحی هست؟؟ آیا اینجا جنی هست؟؟ اگر اینجا جن و روحی هست خودش رو نشون داده و نذارن ترسوها از کلاس خارج شن.. »...
و بعد از چند لحظه سکوت یکی از بچه هاشون که مستقر تو کلاس بالایی بوده از طریق همون لوله پلیکاها که به پایین راه داشته شروع میکنه به قهقهه زدن نرسناک. این دو بچه که به حد مرگ ترسیده بودن بی اختیار بلند میشن که فرار کنن، اما غافل از این بودن که نقشه هنوز تموم نشده و اینا رو صندلیاشون قبل از ورودشون چسب قطره ای ریختن. محکم با صندلی از جا کنده میشن و میخورن زمین. چشمتون روز بد نبینه. . . اینا بلند میشن و با جیغ و خونی که از دهن یکی از بچه ها به خاطر اصابت به زمین می اومده از در فرار میکنن و بچه های بیرون در هم که اینارو دیده بودن همه شون با جیغ میریزن تو راهرو و ....... مجسم کنین حال معاون طبقه رو که با این صحنه مواجه شده بوده.........
خب اینم اون موضوع. تنبیه اون بچه ها حالا بمونه که چه بلایی مدیر سرشون آورد و اما خداییش من که خیلی بقول خودشون حال کردم از این برنامه ریزی و این حالگیری از بچه رودارها. . البته گفتم که هرموقع من خوشم میومد و میگفتم چه کار جالبی مدیرمون میخواست کتکم بزنه.
** توروخدا نرید از این کارا بکنین و بندازین گردن من. هر چند که من ...ممممم...ای ول گفتم بهشون اما ....خیلی مقاومت کردم این مدت که ننویسم اما خب خودتون خواستین. خصوصا ایشون ...
چه همه نوشتم و چه همه خستم شد. ویرایش و اینا رو هم بی خیال باید برم مدرسه صبح و الان این ریختیم .
فکر کنم رکورد شکوندم در طولانی نویسی.
یا رب نظر تو بر نگردد.