باسمه
الان یه مدتیه که انواع و اقسام مریضی ها و انفلوانزاها تو مدارس شیوع پیدا کرده و هر روز تعدادی از این بچه های مریض تو دفتر میان و منتظر تا خانواده ها به دنبالشون بیان و برن دکتر یا منزل. تو این حضور بچه های مربض تو دفتر و اظهار لطف بچه ها تو مدرسه که راه به راه ابراز محبت میکنن ، ما نیز از ترکش این بیماری ها در امان نمونده و خوب ......
بله، ما نیز گرفتار شدیم. دو سه روزی اهمیت ندادم تا اینکه کم کم کار به جاههای باریک کشید. و خلاصه زمانی به دادش رسیدم که دیگه از خانم ناظم فقط یه تصویر مونده بود و صوت قطع شده بود. جاتون خالی( نه... جاتون، نه خالی) دکتر وقتی اوضاعم رو دید به مدت یک هفته ممنوع الکلامم کرد و اینجانب رسما هیس شدم...
یکی دو روزی تو خونه استراحت کردم و وقتی رفتم مدرسه ، خوب واقعیتش اینه که نمیدونستم که باید چه کار کنم. آخه خانم ناظم بدون صدا واقعا نوبره.
اول صبح، همکارام اوضاعم رو که دیدند، خیلی ناراحت شدند و بعدش که پانتومیم اجرا کردنمون رو که نظاره گشتند، کلی خندیدند و گفتند: حالا که بری حیاط بچه ها کلی بهت میخندند. خلاصه با یه ورق و خودکار اون روز کاریمون شروع شد. بر خلاف اونچه که همکارها پیش بینی کرده بودند، بچه ها بعد از دیدن اوضاع و احوالم خیلی ناراحت شدن و باز راه به راه ابراز محبت میکردند و هر چه هم که با ایماء و اشاره بهشون میگفتم که شما هم مبتلا میشین، گوششون بدهکار نبود.
خلاصه الان رسما دو روزه که هیس هستم و تا چهار و پنج روز دیگه هم باید هیس باقی بمونم. اما تو این دو روز چند تا چیز خیلی به چشمم اومد.
یکی اینکه بچه ها خیلی عاطفی هستند و با وجود تموم سخت گیریهایی که یه ناظم ، یا معلم باهاشون داره اما به موقعش تموم محبت خودشون رو ابراز میکنن تا معلم مریضشون رو دلگرم کنن.
میگم گاهی هم بد نیست که آدم هیس بشه ها!!! آخه میدونین این دو روزه فرصتی پیش اومد تا بهتر به حرفهای بچه ها گوش بدم و رو صحبتاشون فکر بکنم.
بعضی وقتها تو این دو روز میخواستم وسط دفتر بشینم و دونه دونه موهای سرم رو بِکَنَم. آخه هر چی سعی میکردم که یه چیزی رو به دیگران حالی کنم، نمیشد که نمیشد. یا سربسرم میذاشتن و یا اشتباه برداشت میکردند. آخرش هم مجبور میشدم که براشون بنویسم.
خلاصه جاتون خالی. آره بابا، هیس شدن هم زیاد بد نیست. میتونی تو سکوت حرفها رو بشنوی و بهتر روشون تصمیم بگیری.
میتونی بچه هایی رو که انگار تا حالا ندیده بودی و همیشه مقابلشون حرف زده بودی و شنیده بودن، ایندفعه اونا بگن و تو بشنوی.
میتونی زنگهای تفریحی رو تجربه کنی که تا حالا نداشتی. وقتی به همکارا میگی کلاسها حاضره البته با ایماء و اشاره ، اونا هم به گوشاشون اشاره میدن که چی میگی ماکه نمیشنویم. و باز تو مجبور میشی وسط دفتر دونه دونه موهات رو بکنی.
میتونی یه پست تاریخی بنویسی، چون تا حالا سابقه نداشته که پستات به این کوتاهی بشه.
پ.ن
این نشریه الکترونیکی رو حتما بخونین. حاصل کار و زحمات شبانه روزی یه تعداد بچه های مذهبیه که الحق والانصاف هم خوب از آب در اومده. (عزیزان، نه خسته).
در خصوص پست قبل از زحمات و مشاوره های دوستان بسیار ممنونم و انشاءالله با کمک شما به نتایج مثبت برسیم. مطمئن باشید به مجردی که مشکل نیکو حل بشه، حتما همتون رو در جریان میذارم.
خلاصه باور کنین که ، زیادم هیس بودن بد نیست. دعا یادتون نره.
یا رب نظر تو بر نگردد.