سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  به یقین بدانید که خدا بنده‏اش را هر چند چاره‏اندیشى‏اش نیرومند بود و جستجویش به نهایت و قوى در ترفند بیش از آنچه در ذکر حکیم براى او نگاشته مقرر نداشته ، و بنده ناتوان و اندک حیله را منع نفرماید که در پى آنچه او را مقرر است برآید ، و آن که این داند و کار بر وفق آن راند ، از همه مردم آسوده‏تر بود و سود بیشتر برد ، و آن که آن را واگذارد و بدان یقین نیارد دل مشغولى‏اش بسیار است و بیشتر از همه زیانبار ، و بسا نعمت خوار که به نعمت فریب خورد و سرانجام گرفتار گردد ، و بسا مبتلا که خدایش بیازماید تا بدو نعمتى عطا فرماید . پس اى سود خواهنده سپاس افزون کن و شتاب کمتر ، و بیش از آنچه تو را روزى است انتظار مبر [نهج البلاغه]
یه آخر سال کیلومتری ! پنج شنبه 87 اسفند 29 ساعت 10:52 صبح

                                                   یا مقلب القلوب

خب نزدیک عید شد و من تقریبا یه عالمه حرف نگفته براتون دارم. بمونه که چه روزهای سختی رو تو مدرسه گذروندیم . اینجا دقیقا در همین نقطه ی رنگی یه جیغ سیاه و بنفش فرض کنین. این قسمت جیغ بمونه تا بریم و بقیه اش رو براتون بگم و دوباره برگردیم در همین نقطه.
چند هفته ی قبل خیلی شلوغ و پلوغ بود. شور بهار خیلی زود اثرش رو رو بچه ها نشون داد. از چند هفته قبل بچه ها کرخت و بی حس شده بودن. حدودا میتونم بگم از همون هفته ی اول اسفند تا به بچه ها تذکر می دادیم ، زود میگفتن : خانوم عیده و ما حوصله نداریم. به همت همکاران اومدن و برا بچه ها برنامه های متنوع ریختن. یه روز اومدن و مسابقه ورزشی بینشون گذاشتن. خب شور و حالش خیلی خوب بود ، اما انگار این بچه ها جز با جیغ و فریادی که میکشیدند ‍ آروم نمیشدند. از اونطرف اومدن و مسابقه خلاقیت ها گذاشتن. ساخت کلیپ و فیلم کوتاه و کمدی و طنز و درام و .... هر چی که دوست دارین. از اونطرف مسابقه برگزاری ساخت سفره هفت سین توسط خود بچه ها گذاشتن. خب ، استقبال برا این قسمت خوب بود. بچه ها انصافا سفره هفت سین های خوبی درست کردن ماماناشون !!! ......

اما خب مگه بچه ها آروم میشدند؟ نچ بابا ....غافل میشدی تولد بود که تو مدرسه برگزار میشد. یکی از همکاران معاون یه روز نیومد. اون روز دیگه کاری نموند که بچه های این پایه انجام نداده باشن. غافل شدم ، دیدم که میزها رو دور چیدن و به هوای چینش سفره هفت سین ( جل الخالق... حالا سه هفته مونده به اتمام مدارس) وسط رو خالی گذاشتن ... اما جاتون خالی ، نععع خالی نه. بعضی عناصر گوشاشون رو بگیرن و روشون رو هم بکنن اونطرف تا بقیه اش رو بگم. بله غافل شدم دیدم اون وسط میزنن و میرقصن . خلاصه هیچ معاونی نبینه این روز رو . از این کلاس میرفتم به اون کلاس باز میدیدم کلاس بعدی شروع کردن. نمیخواستمم به پایین بکشونم که چون همکار معاونم نبود براش مایه ی دردسر نشه اما در نهایت و از اونجایی که بدبختی این کلاسها و این راهرو دقیقا بالا سر اتاق مدیر بود، خانوم مدیر یکی رو فرستاد بالا و از جیغ و ویغ و پایکوبی و .... خبردار شد. جالب این بود که وقتی به بچه ها تذکر میدادم با التماس می گفتن، خانوم تو رو خدا بذارین هر کار دلمون میخواد بکنیم ، خب یه روز معاونمون نیست و از دستش راحتیم !!!!! من خیلی سعی کردم این دیدگاه به پایین انتقال پیدا نکنه اما خب این صحبت رو بچه ها در جمع همه دبیراشونم گفته بودن. نمیدونم تحلیل های زیادی رو این روز گذاشته شد و همکاران بر این عقیده بودن که چون این خانوم ناظم همکار ما به بچه ها خیلی سخت میگیره و بیشتر از زور استفاده میکنه تا زبون منطق ، این مسئله بوجود اومده. . . بمونه که وقتی فرداش همکار بزرگوارم اومد هیچ دست دردنکنی که نگفت هیچی .... بی خیال بابا ....

راستی میان پرده این نوشته ها اطلاعیه آموزش و پرورش رو داشته باشین که مدارس تا 28 اسفند باز است و سعی و کوشش ما بر این مطلب که باید بچه ها به مدرسه بیایند.

از تمام برنامه ها جالب تر کاری بود که دبیر مطالعات سال اول برا بچه های این پایه انجام داد. گویا درس ششم این کتاب در مورد مشارکتها و پخت غذا و از این حرفاست. خلاصه این بچه ها جشنواره غذا گذاشتن و هر کلاس در کمال آرامش، هم سفره هفت سین چید و هم از کادر و دبیرا دعوت بعمل آوردن و هم با حفظ کامل رعایت حجاب با هم عکس انداختن و ...هم چی؟؟؟ بله خوب خوردن و موسیقی نوازیدن و کیف فرماییدن ( ایش چه جمله ای شد برا خودش) . باور کنین من به این نتیجه رسیدم که اگه ما بزرگترها یه برنامه درست و حسابی به بچه ها بدیم ، میتونیم حتی این هیجانات نا خواسته رو هم در اونها تعدیل کنیم. خلاصه اینکه به به چه دستپخت بچه هامون ماماناشون خوشمزه بودها ... از شوخی گذشته، اونچه در جشنواره ی غذا برا همه مون جالب بود عدم استفاده از سوسیس و کالباس و چیپس و این قبیل چیزها در پخت غذاها بود. حتی بچه ها نوشابه نگرفته بودن و آب میوه طبیعی استفاده کرده بودن.
خلاصه باور میکنین که پایه اول از تمام بچه ها در این روزها آرومتر بودن؟ حالا فکر نکنین چون اینا بچه های من هستن دارم ازشون تعریف میکنما! نه..باور کنین دست خانوم مطالعاتشون درد نکنه که براشون برنامه ریخت .

 ... اوووف ...زهرا سادات جان ، فکر کنم داره باب میلت میشه ها ... طولانی طولانی

خلاصه ...جونم براتون بگه ...هان !! چی داشتم میگفتم؟ آهان اینو نگفتم. واااای یه اتفاق بد هم یه روز افتاد. چقدر ما به بچه ها میگیم که با همدیگه شوخی بد نکنین. یکی از همین روزا زنگ تفریح خلاص شده بود و من تو راهرو بچه ها رو کرده بودم کلاس و منتظر ورود دبیرا بودم. چشمتون روز بد نبینه ، یهو دیدم از یه کلاس صدای فریاد، نه فریاد نه. صدای عربده بگم؟ نمیدونم به این مدل جیغ چی میگن! و بعد تا من بدوم سمت اون کلاس یکی اومد و با جیغ داره یه چیزی میگه که من نمیفهمم و دستمو گرفت و برد سمت کلاسشون. خلاصه کنم. چند نفر با سابقه ی شوخی های بد با همدیگه، یکی رو هل دادن و اونم با شکم افتاده رو گوشه میز و ضرب شدیدی به شکمش وارد اومده و حتی نمیتونست راست وایستا. خلاصه با چه بدبختی رسوندیمش به اتاق منو اورژانس و بردن بیمارستان و البته با تشخیص خونریزی طحال بردنش اما الحمدلله چون کونگ فو کار بود ، ضربه نتونسته بود صدمه جدی وارد کنه . . البته من یه درس خوب گرفتم. آخه ما تو مدرسه تا اینطور میشه به بچه ها آب قند میدیم. وقتی اورژانس اومدن گفتن نباید چیزی بهش میدادین، چون احتمال خونریزی داخلی بود.
در این قسمت اون نقطه ی رنگی جیغ سیاه و بنفش رو فرض کنین ....خلاصه اگه بخوام از این روزای آخر بگم ، وبلاگ خانوم ناظم هفتاد من کاغذ میشود. فقط بدونین با اینهمه سفارشات عده ای از روز شنبه نیومدن. عده ای از دوشنبه . دوم ها که از روز دوشنبه تعطیلش کردن. طفلکی بچه های من تا اونروز که گفتم اومدن. خب البته شاید از ترس نمره انضباط بود. در نیومدن بچه ها کی مقصره ؟؟؟؟ مملکت 16 روز قانونی تعطیله ها اما باز بابا ها و مامانا میرن از چند روز قبل از عید بلیط میگیرن. بعضی همکارا هم بچه ها رو تشویق به نیومدن میکنن. راستی ارزشیابی تا روز سه شنبه از ما آمار همکاران حاضر در مدرسه رو خواست. راستی تر دلتون برام بسوزه. آخه روز چهارشنبه  من تو مدرسه بودم. قرعه بنام من خورد.

اوووووووف. چه همه خستم شد و خستتون شد. باور کنین هنوزم از این روزا حرف دارم. از بن هایی که اداره برا بچه داد. بچه های مستضعفمون. بمونه برا بعده عید. خوووووب؟
این پست مختص
زهرا سادات بود. آخه دلش برا پستای کیلومتریم تنگیده بود.
سال نو بر همه مبارک باشه. اگه یادتون باشه و سر سفره هفت سینتون من رو هم دعا کنین خیلی خوبینها.
تا سال بعد خدانگهدارتون. دوستتون دارم.
                                                                      یا رب نظر تو برنگردد


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ