سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  با خاموش بودن بسیار ، وقار پدیدار شود و با دادن داد دوستان فراوان گردند و با بخشش بزرگى قدر آشکار گردد و با فروتنى نعمت تمام و پایدار ، و با تحمل رنجها سرورى به دست آید و به عدالت کردن دشمن از پا در آید . و با بردبارى برابر بى خرد ، یاران بسیار یابد . [نهج البلاغه]
آخر خوش انصافی جمعه 87 آذر 22 ساعت 12:39 عصر

                                                            یا رب
نمیدونم در مورد طلاق شماها نظرتون چیه ! 
همیشه تو ذهنم بوده که یه زن و مرد وقتی بعد از مشاوره و اینا و از این حرفا و اینا به این نتیجه میرسند که نمیتونن با هم زندگی کنن، هر چی زودتر از هم جدابشن و اینا بهتره. چون اقلا اون حریم فی مابین از بین نمیره و خب بچه هاشونم در آینده تو یه محیط پر از تشنج رشد نمیکنن. فکر کنم قبلا هم اینجا گفتم که خودم از زبون یکی از بچه ها که پدر و مادرش دائم الدعوا و دائم الکتک کاری بودن، شنیدم که میگفت "چرا اینا از هم جدا نمیشن تا ما هم یه نفس راحت از دسشون بکشیم"...!
مروارید یکی از بچه های طلاق ماست. خدا میدونه که اگه چند تا رو بخوام نام ببرم که تو این دو ماه و نیم سال تحصیلی بیشترین وقت رو از من و مشاورمون گرفته، همین مرواریده. البته نباید از انصاف دور بود که مروارید خلاف کار نیست..... ( نه بابا خلاف کار چیه ؟ منظورم همون خلافای بچه های تو مدرسستها!)
میدونین ... بذارید اینطور بگم که مروارید یکی از بچه هائیه که من به دلیل شیطنت زیادش حتی مجبور شدم که کلاسش رو عوض کنم تا شاید با تغییر محیط یه کم تو تغییر رفتاریش کمکش بشه. از  ابتدای سال انقدر تو کلاس اولش که بود، شیطنت کرد که عملا بچه ها اعلام کردن که دیگه اون رو به کلاس راه نمیدن. خدا میدونه چقدر باهاش حرف زدیم، دعواش کردیم و حتی خدا منو ببخشه، سرش داد زدم (اینم محض ریا ). و اون چقدر چشم گفت و اما نتونست انجام بده، خدا میدونه. البته باید بگم که اون یه بچه ی شدیدا بدون کینه هست.  اون انقدر دلش رحیمه که گاهی در کلاسشون رو که باز میکردم، میدیدم که داره زیر میز بقیه ی بچه هارو تمیز میکنه و من عصبانی میشدم و بعد نماینده شون میگفت: این بعد از هر بار شیطنت برا اینکه بچه ها باهاش دوست بشن، این کار رو میکنه . بارها بعد از اینکه تو اتاقم بود و دعواش میکردم و میرفت، زنگ تفریح میومد دم در اتاقم و میگفت "خانوم من دارم میرم بوفه، چی بخرم براتون"...؟ و خب اگه با بچه ها طرف باشید، یه سخن از سر مهر رو از یه چاپلوسی ، خیلی راحت تشخیص میدین.
اینا بمونه ... باباش رو چند بار خواستیم و خب رفتار باباش رو نپسندیدم. انقدر از مادر این بچه جلو ما بدی گفت و انقدر این بچه رو خوار کرد که هر بار اشک تو چشم مروارید جمع میشد، ببخشین دلم میخواست با دفتر حضور و غیاب که رو میزمه، بکوبونم تو سرباباش (بی نزاکتیم رو عفوا شدیدا) هر بار هم که مروارید رو میفرستادیم بیرون و به باباش تذکر میدادیم، میگفت: "این مثله مامانشه باید باهاش این مدل برخورد بشه تا آدم بشه". و میگفت که، نه نگران نباشین من میرم خونه و با پول که بهش میدم از دلش در میارم!!!! ( جل الخالق از راهکارای باباها !)
چند روزی بود که مروارید انقدر شاد بود که همش میخندید و مطلقا هم تو کلاس بند نمیشد و به دلایل مختلف کلاس رو دودر میکرد. و خب بچه ها یه چیزایی میگفتن و تا روزی که با خوشحالی اومد اتاقم و :... "خانوم مژده بدید و خوب منو نیگاه کنین. آخه من دیگه رفتنی شدم و شما دلتون برا من تنگ میشه "... یه لبخند زدم و با شوخی گفتم: شکرا لللّه که داره شرّ تو از سر من کم میشه. حالا کجا انشاءالله؟ گفت میدونین خانوم ، مامانم داره حضانتم رو میگیره و قراره منو تا هفته بعد ببره پیش خودش و تو یه مدرسه غیر انتفاعی و تابستونم قراره با مادرم و شوهرش بریم خارج زندگی کنیم. . . خلاصه چند روزی اوضاع همین بود که دیدم نه نمیشه. این نه درس میخونه و نه از رفتن خبریه. از باباش تلفنی سراغ گرفتم. دیدم نچ خبری نیست. با بدبختی با مامانش تماس گرفتم و یه روز اومد. خب  مامانش در حضورش خیلی چیزارو تکذیب کرد و بعدشم گفت که من میخواستم این درسش رو بخونه. و گفت که آره قراره برم خارج اما همسرم هنوز هیچی برا موافقتش برای بردن این نگفته و من میخواستم درس بخونه ....
بازم چشمای بارونی مروارید رو نیگا میکردم و بازم دفتر حضور و غیاب رو میز بهم چشمک میزد که .... استغفرالله . . .
خوش انصاف ... اقلا سکوت کن و دل این بچه رو الکی خوش نکن.
الان مروارید خیلی بهش تو کلاس سخت میگذره . آخه اون نه رفته مدرسه غیر انتفاعی و نه قراره بره خارج و خب بچه ها دائم تمسخرش میکنن. دلم برای چشمای خوشگل همیشه  بارونیش میسوزه.
چی بگم؟ نمیدونم . فقط  به ذهنم اومد که بچه هایی که بعد از طلاق با ماماناشونن خوشبخت ترن یا اونایی که با باباها هستن؟

*تو بخون ... خوووووب؟
فلانی ( ببخش میدونم از این کلمه بدت میاد اما نمییشه که اسمت رو بگم )
تو چیزی از آی پی شنیدی؟ خب یه کم برات میگم. هر سیستمی مشخصه ای داره که تو مدیریت پارسی بلاگ ثبت میشه. و خب مدیر یه وبلاگ میتونه ببینه. ...افتاد؟
تو چه به اسم فلانی برام کامنت بذاری و چه به هر اسم دیگه، این آی پی نشون میده که خودتی، کوزت من .... البته باور کن که اون کامنتت هم فقط مایه ی خنده ام شد و این رو گفتم تا جای دیگه سوتی ندی یه وقت: دی... همین.

                                                          یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ