شاید باز از اون روزائیه که هیچ شروعی بهتر از سلام نباشه .... سلام.
یه ناظم بی مدرسه مثه چی میمونه واقعا ؟ همینجوریش که خب تیر و مرداد ، هفته ای دو روز میریم مدرسه، این هفته هم که همون دو روز هم تعطیل شد و ما حسابی فیتیله شدیم .
اصل ثبت نام برا پایه اول از 15 تیر شروع میشه که خب تعطیل بود و ما هنوز عملا و رسما شروع نکردیم ثبت ناما رو ..اما خب .... مممم ...غیر رسمی یه نموره ثبت ناما شروع شده .. گفتم که مردم بی کارن از شمال و جنوب و شرق و غرب تهران بچه ها شون رو میارن مدرسه ما . از اونجا که ثبت نام پایه اولمون بالاتر از ظرفیت منطقه هست، ما با مجوز اداره میتونیم یه تعداد از اقصی نقاط !! تهران ثبت نام کنیم. البته نمیتونیم از بقیه ی محدوده ی مدارس منطقه خودمون ثبت نام کنیم چون مدارس منطقه اعتراض میکنن که بچه های زرنگ محدوده ی اونا رو ما جذب میکنیم برا خودمون ... برا همینم ما بچه هایی که خارج از محدوده هستن رو با مصاحبه میگیریم ..
سفت و سخت مشغول تهیه ی یه ....مممم چی میگین بهش؟ پکیج ؟ ...خلاصه همونکه نمیدونم چی بهش میگین . سفت و سخت مشغول تهیه ی اون هستم. در واقع آیین نامه اجرایی سال بعد میشه .. معمولا تو مدارس غیر انتفاعی برا کلاس کار ، هر سال این کار رو انجام میدن اما ما امسال برا بار اوله که داریم تو مدرسه مون این کار رو انجام میدیم .
یه مرکز نزدیک مدرسه مون هست که بچه های بد سرپرست و یا بی سرپرست رو نگه داری میکنن و پارسال دو تا شاگرد برامون آوردن و امسالم یکی دیگه قراره بیارن .. یکی از این بچه ها که پارسال شاگرد ما بود و امسال میره سال دوم، خیلی سرنوشت دردناکی داره . شاید یه روز که خودم از لحاظ روحی حال مناسبی داشتم براتون تعریفش کردم . شاید براتون گفتم تا قدر زندگی ها و راحت و شاد بودنامون رو بدونیم.
مدرسه یه سری کلاسای تقویتی گذاشته . من کلا با این کلاسها مخالفم . به نظر من اگه بچه ها میخواستن درس بخونن تو ایام مدرسه میخوندن و این مدل رفت و آمد تابستون رو قبول ندارم ..
دلم برا مروارید خیلی میسوزه ..یادتونه که ..مادرش از پدرش جدا شده و ...اینم زندگیش عجیب غریبه .. یه روز براتون میگم. . 8 تا تجدید آورده . براش اعتراض نوشتم و یکیش رو با ارفاق نمره قبولی گرفت و اما 7 تاش مونده. اومد و باز مثه همیشه با یه دنیا مهربونی بوسم کرد و گفت : خانوم با بابام حرف میزنین برا سه تا سخت هاش برام دبیر بگیره . چون میدونم این واقعا ضعیفه ، گفتم باشه بگو بابا به من زنگ بزنه .. رفت و یک ساعت بعد نامادریش اومد و خب منم براش گفتم و خواهش کردم کلاس بنویسنش تا انشاالله قبول بشه .. چهارشنبه هفته قبل مروارید اومد و گفت : خانوم نامادریم نذاشت به بابام بگم و گفت کلاس نمیخواد و خودت بخون .. باز هم قرار شد باباش به خودم صحبت کنه ...جیگرم براش سوخت ...
خب..نمیدونم دیگه چی بگم از مدرسه ای که تابستونه و توش شاگرد نداره و فقط و فقط ثبت نامه.. پس دعام کنین ..خیلی محتاج دعاتون هستم ...
یا رب نظر تو بر نگردد.