سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  تفکرت برایت بینش می آورد و مایه عبرت گرفتن تو می گردد . [امام علی علیه السلام]
مثل هم، با دنیایی فاصله جمعه 86 دی 7 ساعت 12:39 عصر
                                                             یا صبور
یه هفته سخت و پرکار و پرمشغله و پرماجرا و پر ؟؟؟ رو پشت سر گذاشتیم.اوخ اوخ، نمیدونین که چه خانم ناظم بد و بد و بد اخلاقی بودم. جاتون نه خالی. کار و مشغله بمونه آخر، ماجراش رو اول براتون میگم. یه ماجرا نعع، دو ماجرای یکسان با سمت و سویی متفاوت.
چهارشنبه و پنجشنبه هفته قبل یکی از بچه های سال سوم غایب بود، معاون پایه سوم روز چهارشنبه غایب بود و منم متاسفانه موفق به تماس نشدم و دادم به تلفنچی تا غایبین پایه سوم رو تماس بگیره و ایشون بعد از تماس  گفت: کسی تلفن رو بر نمیداره. روز پنجشنبه که همکارم آمد و ساعت نه، بعد از تماس با غایبینِ روز، دیدیم که رنگ به رو نداره و گفت که: مادر این بچه میگه که دخترش دیروز اومده مدرسه و سر وقت هم برگشته و امروز صبح هم اومده مدرسه. خلاصه تا همینجا فعلا داشته باشین که: اون بچه اونروز تا شب و تا عصر جمعه منزل نرفت. بقیه اش رو داشته باشین تا مورد مشابه رو بگم.
یکی از بچه های مردود سال اول که از شاگردان پارسال خودمونه و یکی از بچه های سال دوم که با هم دوستن، در یک روز غایب شدند. بعد از تماس با منزلاشون متوجه شدم که هردو، صبح به قصد مدرسه منزل رو ترک کردند. خلاصه کنم: اون دو، سر ساعت مقرر به منزل رسیدن و بعد از اینکه متوجه شدن خانواده هاشون متوجه غیبتاشون شدند، گفتند که ما تصادف کردیم و درمونگاه و ....... و خوب مامانای خوش خیال هم باور کردن و اندکی هم زخم مثل خراش رو دست و پاشون و ... اما خوب سر من رو که نمیتونستن گول بمالن. از اینکه کسی منو ابله فرض کنه، اصلا خوشم نمیاد. با کمی تحقیق و پرس و جوی تلفنی از درمونگاه و ...خلاصه هیچی دیگه این بچه ها نه تصادفی در کار بوده و نه هیچی. فعلا داشته باشین تا ادامه موضوع اولی رو بگم.
اون بچه روز جمعه شب به منزل میاد و اما اینکه کجا بوده؟؟ پدر و مادر اون طفل معصوم از همدیگه جدا هستن و پدر اون دختر، اون دو روز اون بچه رو به منزل برده بوده. روز اول که چهارشنبه بوده برده و ظهر هم برگردونده بوده و قصدش هم فقط آزار و نگران کردن اون مادر بوده. اون دختر هم وقتی میاد منزل و می بینه که کسی متوجه نشده، برا اینکه مادرش دلشوره نگیره ، هیچی به مادر نمیگه. و روز پنجشنبه که پدر می بینه خبری نشده دوباره اون بچه رو از راه مدرسه صبح زود سوار ماشین می کنه و میبره منزلش پیش خودش و خانم جدیدش و نمیذاره که بچه هم به خانواده اطلاع بده و تا جمعه شب هم خبر نمیده. و تو این فاصله چند نوبت که بچه قصد فرار می کنه توسط پدرش شدید کتک میخوره. بصورتی که آثار ضرب و جرح رو تموم بدنش مشهود بود. نمیدونم چی بگم؟؟؟ اگه یه روز عاشق هم میشیم و ازدواج میکنیم و یه موجود رو به این دنیا اضافه می کنیم و یه روز دیگه هم از هم بدمون میاد و تصمیم میگیریم از هم جدا بشیم، آیا حق داریم که یه همچین بلایی به سر اون موجود بیاریم یا نه؟؟ کاش اگه دو نفر به این نتیجه می رسند که دیگه نمیتونن با هم زندگی کنن،  با احترام از هم جدا بشن و به احترام اون چند صباحی که زیر یه سقف بودن و اون بچه، عزت هم رو حفظ کنند. از اقدامات قانونی مادر اون بچه حوصلم نیست که بگم، یعنی به درد دنیا و آخرتتونم نمیخوره.
و اما اون مورد علی الظاهر مشابه با این موضوع، اون دو نفر بالاخره به زبون اومدن که ((اون دوتا، چهارنفری)) تا ظهر تو پارک بودن  و خوب ..... اونم حوصلم نیست که بخوام براتون از سیر مشاوره ها و مراحل قانونی چیزی بگم، که اونم تکرار مکررات هست و نه به درد دنیاتون میخوره و نه به درد آخرتتون. فقط کاش مادرها سعی کنن یه کم چشماشون رو باز کنن. نمیدونم احساس میکردم که اون مادرها با توجه به سابقه فرزندانشون از اینکه پیگیری جریان رو بکنن میترسیدن و خودشون رو به اون راه زده بودن. بمونه.
بارها به بچه ها میگم: نمیدونین که بعضی از بچه ها با چه مشکلاتی در بین شما دارن درس میخونن و شما از درونشون خبر ندارین. و اونوقت یه عده از سر سیری و بی مشکلی قید همه چی رو زده و.....
چهره معصوم اون طفلکی و بدن کبود شده اش که فقط می خواسته که نذاره مامانش نگرانش باشه و فقط به جرم کینه پدر از مادر به اون روز افتاده از جلو چشمم دور نمیشه. و چهره یکی از اون مادرها که سعی در توجیه فرزندش داشت و تمایلی به پیگیری توسط ما نداشت هم، همچنان از جلو چشمم دور نمیشه. دو موضوع با یه داستان واحد و درون مایه ای با تفاوت از زمین تا آسمون.

؟؟؟؟نوشت؟؟
*
عید ولایت و امامت مبارک. سادات عزیز منتظر عیدی هستم. زود، تند، سریع.
* اول از همه بگم که به لطف حق و یاری این بزرگوار ( نمیدونم لینکشون رو بذارم و آیا راضین یا نه؟؟؟) و کمکی که کردن، نیکو الان صحیح و سالم در منزل پدرش زندگی میکنه. ممنون بزرگوار. ( خوب اون خط بالا راضی نیستین، منم یه خط پایینتر میذارم ) اجرتون با خدای نیکو.
* بزرگواران منو ببخشن از اینکه نتونستم بهشون سر بزنم و ادای وظیفه کنم. خدا میدونه که خیلی این ایام سرم شلوغ بوده. برنامه مراقت نویسی و تنظیم کارای قبل از امتحان و ردیف کردن میز و صندلیا و شماره و پوشه های امتحانی و ...... خلاصه قد یه کارگر برج میلاد من این هفته کار کردم. از یکشنبه هم که شروع امتحانات هست و بازم بدو بدو.( چه خانم ناظم قُرقُرویی؟؟!!).
* راستی اینم بگم که: وبلاگ خانم ناظم یک ساله شد. حالا نمیدونم! اونایی که تموم این یک سال رو در حق من و وبلاگم لطف داشتن و وقت گذاشتن، خدا کنه که اون دنیا مدیون وقتشون نباشم.( کادو یادتون نره لطفا).
* نمیگین که؟؟؟ خوب خودم میگم: خانم ناظم قُرقُرو ، نه خسته!!
* باز طولانی شد خدا..... ببخشینم.
                                                                                    یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ