یا علی
خب، اول یه کف برام بزنین که در طول دوران وبلاگ نویسیم سابقه نداشته که به فاصله کمتر از 24 ساعت دو بار آپ کنم.
و اما اون کلاه گشادی که امروز رفت سرم.(چقدر مشتاقین که ببینین چطور میشه سر یه خانم ناظم رو کلاه گذاشت). قبل از اینکه متنم رو بنویسم توصیه می کنم که متن قبل رو بخونین تا برا خوندن این متن توجیه باشین. البته اونایی که نخوندن رو می گم ها.
دیشب که اون مطلب رو در مورد دزدی تو مدارس نوشتم اصلا فکر نمی کردم که امروز گرفتار این مشکل بشم و یه همچین کلاه گشادی بره سرم. از اونجایی که همیشه فکر می کنم در بطن مسائل پیش اومده حکمتی وجود داره، تموم امروز رو ( البته بعد از بازگشت از مدرسه رو می گما) فکر میکردم که، چرا اینطوری شد؟
تو متن قبل گفتم: ما همیشه با بچه هایی که دچار معضل دزدی هستن، برخورد ارشادی می کنیم. شاید این اتفاق افتاد تا خودم رو یه محکی بزنم و ببینم واقعا چقدر در رابطه با خودم اقلا، صادقم!
همیشه فکر می کردم که خیلی زرنگم و کسی از بچه ها نمی تونه سرم کلاه بذاره. خلاصه که یه کلاه به این بزرگی امروز رفت سرم( کدوم بزرگی)؟؟...... بخونین...
از ابتدای سال تحصیلی برا جلوگیری از معضلات تمدن و به روز شدن!!! به بچه ها هشدار دادیم که موبایل نیارن و در عین حال اعلام کردیم که، چنانچه یه روز، دانش آموزی مجبور شد موبایل بیاره حتما صبح به ما یعنی معاونین هر پایه، تحویل بده و بعد بره کلاس. تو حوصلم نیست که از سختی های این مطلب بگم. بچه هایی که هر روز موبایل می آوردند و از جای امن برا نگهداشتن این موبایل ها و ..... منتهی حسنی که داشت این بود که اقلا دیگه بچه ها برا هم از مظاهر تمدن بولوتوس نمی کردن!! و جای گوشی ها هم از دستبرد در امان میموند( عجب هم موند) و ظهر موقع رفتن می اومدن و گوشی ها رو می گرفتن و میرفتن.
امروز صبح که رفتم مدرسه بچه ها گوشی ها رو تحویل دادن و خب منم گذاشتم جای امن و ...... ظهر شد. ساعت دو و نیم که زنگ خورد ، بچه ها اومدن و گوشی هاشون رو گرفتن. معمولا موقع تحویل مدل گوشی رو میپرسم و تحویل میدم و تا به امروز، بنا بر اعتماد به صداقت بچه ها بوده. موقع تحویل گوشی ها یکی از بچه ها داشت در مورد موضوعی با من صحبت می کرد و بعد هم گفت: خانم گوشی من رو بدین برم. یه کم نگاهش کردم، اما یادم نیومد که اون صبح به من گوشیی داده باشه. باز چیزی نگفتم و چون من نشسته بودم و اون برخلاف بقیه که اونور میز می ایستند، بالا سرم واستاده بود و داخل کشو رو میتونست ببینه. گفتم مدل گوشیت چی بود؟ به یکی از گوشی های گرون قیمت اشاره داد( نچ... مدلش رو نمیگم. آخه تبلیغ میشه) و خلاصه گوشی رو گرفت و رفت.
منم بعد از تموم شدن گوشی ها در کمد رو بستم تا برم منزل(همه همکارا رفته بودن و تنها مونده بودم) که یوهویی دیدم یکی نفس نفس زنون اومد تو اتاقم و: خانم لطفا گوشیم رو بدین.
من که انگار دنیا رو زده باشن تو سرم گفتم: آخه گوشیی نمونده. همه ش رو بردن که .
خلاصه بعد از پرسیدن مشخصات گوشی و غیره... بعلع.
بمونه که با چه طرفندی موفق شدم اون بچه رو که رسیده بود خونه برگردونم تا بتونم گوشی رو پس بگیرم. چقدر خودم رو کنترل کردم تا در حضور بچه صاحب گوشی چیزی نگم تا اون از مدرسه خارج بشه و بعد با فرد خاطی صحبت کنم.
موقع برخورد خدا شاهده نمیتونستم تو چشم اون بچه نگاه کنم و ( با وجودی که شدید خستم بود و گرسنم بود ) همه ش به خودم نهیب می زدم که من برا خواننده هام نوشتم که ارشادی برخورد می شه، پس یادم باشه تا اصولی برخورد کنم. می دونین، آخه همیشه مشاورها هستن و خب با کمک هم صحبت می کنیم . و امروز اما من تنها بودم، خلاصه کنم، (خلاصه نویسی بعد از یه کیلومتر متن حال می ده ها!!!) . گوشی رو گرفتم. اما دلم خیلی به درد اومد( یحتمل از گرسنگی بوده) .
تموم ظهر تا حالا رو فکر می کردم که اون بچه ، یه بچه نهایت 15 ساله چطور به این راحتی تونست خودش رو قانع کنه تا سر ناظمش رو کلاه بذاره؟ ترس از عقوبت عظمی این کار به کنار ، چطور از عواقب دنیوی این مطلب ذره ای ترس نداشت؟ آیا عشق موبایل باعث این حرکت بود یا صرفا یه عادت زشت؟ نمیدونم. باور کنین خودمم نمی دونم چی بگم؟
دل نوشت:
دلم برا اون بچه خیلی می سوزه. خیلی. همه ش فکر می کنم فردا چطور می خوام تو صورت اون نگاه کنم.
افاضاه التحلیل:
نه بابا می شه پس سر خانم ناظما رو هم کلاه گذاشت. اونم کلاه به این گشادی. (ای بابا منظور قد کلاهه، تو کجا میای)؟؟
یا رب نظر تو بر نگردد.