باسم الرب الرحیم
(طولانیه، اگه قراره خستتون بشه، لطفا نخونین)
از اوایل اسفند ماه درگیر یه موضوع هستیم که دقیقا از همون زمان هم من در حال کلنجار رفتن با خودم که براتون بگم یا نه؟؟ دوروزه این جریان به اوج خودش رسیده و با وجود کار فوق العاده ی ایام امتحانات مستمر و حواشی پایان سال تحصیلی و بعد از عید، باز هم این موضوع وقتی مخصوص به خود، از ما گرفته.
از اول بگم بهتره. همیشه دیدگاهم به طلاق یه نموره شاید با بقیه فرق داشته. خب میبینیم که، معمولا همه از طلاق بدی میگن و .... اما خب من همیشه هم با این دید به طلاق نگاه نمیکنم. گاهی و در بعضی از خانواده ها میبینیم که با طلاق تمامی حاضرین در اون خانواده به آرامش میرسند. حالا رو این نمی خوام بحث کنم...بمونه. بمونه تا بعد از ذکر جریان اخیر ، خودتون به ربطش پی ببرید.
یکی از دانش آموزان سال سوم، امسال به مدرسه ی ما اومده و خب، چی بگم والله که از همون ماه اول و در بدو ورود با بچه ها، اونم نه فقط بچه های کلاس خودشون، بلکه با هر کی که گیرش میاد ، درگیر میشه و کتک کاری میکنه و تهدید و .... و البته اینم بگم که تا پاش باز میشه تو دفتر، سریع میفته به غلط کردن و اصلا هم یارای مقابله با بزرگتر از خودش رو نداره.
چند بار مادرش رو خواستیم و مادرش هر نوبت قسم می خوره که این سال های قبل این مدلی نبوده و متوجه شدیم که تازه چند ماهه که پدر و مادر جدا شدن و پدر هم بفاصله چند ماه از طلاق سریع ازدواج کرده. اینا حالا بمونه. مشاورا شروع کردن به کار کردن رو این بچه و نظر دادن که این بچه بیشتر برخوردای رفتاریش بر می گرده به مسئله ی طلاق پدر و مادرش و اینکه این بچه امید زیادی به بازگشت این دو به سمت هم داشته و بعد از ازدوج پدرش از این مطلب کلا ناامید شده.
این نظر مشاورنمون بود و اما من چند باری که باهاش بعد از درگیری ها و اخراج موقت ها حرف زدم، دیدم که اصلا حساسیتی رو این مطلب نداره و تازه عنوان می کنه که با همسر پدرم ، مشکلی ندارم و دوست دارم برم با اونا زندگی کنم.... بمونه حالا. من که کارشناس مشاوره نیستم که بخوام نظر بدم.
اوایل اسفند بود که بچه ها، یعنی دوستانش ، چند نوبت اومدن و گفتن خانم به داد این برسین. و عنوان کردن که با مطالبی که این خودش عنوان می کنه، این هر روز داره بیشتر تو کثافت غرق میشه. شروع به پیگیری کردیم و همزمان، هجوم چند ولی به مدرسه که ناراحت بودن از حرفایی که این بچه به دخترای اونا گفته بود و ....
کاملا به مادرا حق می دادم. خب، یه مادر، یه پدر، مخصوصا پدر و مادرای متعهد، تو خونه مواظب رفتاراشونن و همه چی رو کنترل میکنن، از فیلم و ...خلاصه هرچی ، و بعد براشون زور داره که ببینن ، دخترشون تو مدرسه از زبون یه آدم احمق، شنونده ی همه چیز باشه.
خلاصه پیگیری کردیم و دیدیم که بله ، طبق پیش بینی خودمون، تموم صحبتاش توهمه و اصلا صحت نداره.
باهاش حرف زدیم و خلاصه، قول داد که دیگه تکرار نمیکنه...... بود تا دو و سه روز پیش..
باز هجوم مادرا و تلفنا و پچ و پچ تو بچه ها و ........
چرت و پرتایی که این احمق در مورد خودش و البته این دفعه بسیار وحشتناک بر سر زبونا انداخته..
خدا...چی بگم که دو سه روزه درگیریم و همش باید مادرارو قانع کنیم که این حرفا از یه ذهن مریض در اومده و صحت نداره. من به مادرا هم حق میدم. خدا میدونه تو این هفته ، خودم چند بار دچار افت فشار و پایین اومدن قند خون و ضعف شدید شدم. و مشاورا باز هم حرف خودشون رو تکرار می کنن و بی توجه به مسائل جانبی، بازگشت پدر رو حتی با همون همسر دوم که گرفته ، به سمت مادر ، چاره ی کار میدونن.
من این چیزا رو قبول ندارم و نمی خوامم بحث کنم. به نظر من این بچه مشکل روحی داره و باید اساسی درمون بشه. وگرنه کدوم دختریه که با ذکر حرفای بیخود، خودش رو به لجن بکشه. بحث ندارم. بمونه و فعلا هم عجالتا از حضور در کلاسا منعش کردم و قراره که صبح میارنش و بعد از دادن امتحان مستمر میبرنش خونه، تا بعد از امتحانات مستمر ببینیم براش چه باید بکنیم.
پ.ن
*خیلی دلم غمداشت. ببخشینم. هنوزم تازه بازم حرفم میاد و به خاطر شما تمومش کردم.
*فعالیت بخش مشاوره رو کامل نمی دونم و بر این عقیده ام که نباید بعد از پیش اومدن هر جریان رها بشه تا جریان بعدی که یه همچین گندی زده بشه.
بازم بمونه !!!
یا رب نظر تو بر نگردد.