**از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».** ((از وصیت نامه شهید))
دیدمت سردار...
آن زمان که در دامان پر مهر مادری ، که نه مادری، شیر زنی غیور رشد یافته و تار و پود وجودت را با نام مولایت آذین بستی، دیدمت و به حالت غبطه خوردم.
دیدمت ، آن زمان که در نوجوانی با دوستانت، در پایگاه قرب به الله ، میثاق عشق و وفا به آقایت رو امضاء کرده و بر سر آن پیمان تا شکنجه شدن نیز رفتی، دیدمت و باورت نمودم.
آن زمان که در زیر شدیدترین شکنجه ها ، یاد مولایت و ذکر اربابت ، قلب و جسمت را تسکین مینمود و حسرت کلمه ای و آهی رو بر دل دژخیمان خود گذاشتی، دیدمت و درس شهامت و ایثار رو آموختم.
آن زمان که تنها ، فقط و فقط بیش از چند ماه به پیروزی انقلاب و بازگشت مولایت باقی نمونده بود و تو مظلومانه شاهد پر کشیدن و عروج نیمه ی دیگرت بودی، دیدمت و درس مقاومت را در محضرت آموختم.
آن زمان که مردانه، سپاه خرمشهر را پایه گذاری نموده و شیرمردان روز و زاهدان شب را به کار گرفته و گلچین نمودی، تا در ماههای آتی شاهد عروج تک تکشان باشی، دیدمت و مصداق *بنیان مرصوص * را درک نمودم.
تو را دیدم ، در آن مقاومت چند روزه که لحظه به لحظه ، در شاهراه کربلا قدم گذارده و در تمامی آن روزهایی که مردانه مقاومت کرده و با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوران بعثی جنگیدید و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردید و هر لحظه با شکسته شدن نهال زندگی دوستانت کربلا را نظاره کردی، دیدمت و حسرت خوردم.
و آن زمان که در قبال پیام سقوط خرمشهر ، مردانه از ایمان هایی که مواظب باشیم سقوط نکند، داد سخن دادی، دیدم و تقدیست نمودم.
و دیدمت، آن زمانی که مظلومانه به کوی یار پر کشیده و به آرزوی دیرینه ات:
«آرزو میکنم در راه آزاد کردن خونینشهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.»
عاقبت دست یافتی.
و چه افسوس تا نبودی ببینی ، شهر آزاد گشته و خون یارانت پر ثمر گشته...
بعد از هجر تو یاران می آیند اندر پی تو
یاران.........
دیدمت سردا... دیدمت بر سر دار.... دیدمتان بر سر دار
*بنا به امر اخوی بزرگوارمون قرار بود، نامه ای به شهید نگاشته بشه.
تقدیم به محضر روح بلند مقاومت * شهید سید محمد جهان آرا*.
اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک