سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  خداوند می فرماید : گفتگوی علمی در میان بندگانم دلهای مرده راحیات می بخشد؛ آن گاه که در آن به امر من برسند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
خانم ناظمی که کم خستشه ... چهارشنبه 87 مهر 10 ساعت 8:5 عصر
                                                     بسم الله
خب اول همه عید فطر رو به همه تبریک میگم و امیدوارم که عبادات همه مورد قبول درگاه احدیت قرار گرفته باشه.
چند روزی هست که مدرسه میریم و خب تقریبا سرگرم کارهای اول مهر هستیم و این روزا سرمون شلوغه. چیزی که خیلی برام تعجب انگیز ناکه و همش بهش فکر میکنم اینه که با اینکه بچه های این مدرسه دو برابر مدرسه ی قبلی هستن اما به جرات میگم که کار من یکی که ...  یک سوم کارهای اون مدرسه هست. نمیدونم علت چیه اما فکر کنم که یادتونه چقدر من غر میزدم و میگفتم که چقدر خستمه و غر غر و از این حرفا و اینا و اونا . . . اما اینجا کارمون کمتره اما چرا؟؟!!  ..   نمیدونم. البته فکر کنم برای اینه که تو این مدرسه وظایف همه یه جورایی تعریف شده هست . هر کسی کارش مشخصه و از هر فرد در همون حد کار خواسته میشه. تو مدرسه ی قبل گاهی من انقدر در طول روز راه می رفتم که میمردم از خستگی و بعدشم شب می اومدم و براتون می نوشتم که اگه امروز به من یه کیلومتر شمار میبستن مشخص میشد که چقدر امروز راه رفتم.... بمونه خُُُُ‏ُ‏ُ‏‏ُ ُ ُ ُ ُب؟؟
دیروز بخاطر عید فطر تو مدرسه جشن داشتیم و خلاصه از این حرفا. البته جشن رو اگه بعد از عید میگرفتن شاید بهتر بود ... اگه گفتین چرا؟؟؟
این مدرسه بچه های اقلیت زیاد داره. تعداد کثیری از بچه هامون اقلیت های ارمنی و کلیمی و زرتشتی و اینا هستن و چیزی که تو این یه هفته که ماه مبارک هم بود و زنگ های تفریح توجهم رو به خودش جلب میکرد این بود که بچه های اقلیتمون به روزه داران مسلمون احترام گذاشته و برای خوردن خوراکی از ما اجازه می گرفتن و به جای مخصوص میرفتن برای خوردن خوراکی و و و و و و اما ....... نچ نوگویم بقیش رو .... 
آهان داشتم در مورد جشن می گفتم که این مورد اومد وسط. دیروز جشن داشتیم و خب یکی از دبیرای دینیمون برای بچه ها یه سخنرانی 15 دقیقه ای داشت. انقدر قشنگ و در قالب یه خاطره فلسفه ی روزه رو برای بچه ها گفت و یچه های سال سوممون هم که با این خانم بیشتر آشنا بودن دیگه .... اوووووه نمیدونین برای ایشون چه کردن .....خیلی خوشحال شدم. خوشحال از اینکه هنوز تاثیرات اینچنینی بر روی بچه ها هست. و یه برنامه ی بسیار جالب و ابداعی خانم تربیتیمون این بود که من دیدم اعلام کردن که الان میخواهیم ظرف 7 دقیقه یه کار خارق العاده انجام بدیم و همه رو به ثواب ( یا صواب؟ اگه گفتین ! ) بزرگی برسونیم. خلاصه یه کارتون آوردن و ( نه بابا شعبده بازی نبود که ) توی این کارتون ورق های برگ برگ شده ی یه قرآن بود که هر ورق داخل کاورای مشمعی بود که در بین بچه ها به دلخواه ، یعنی هر کی خودش می خواست پخش کردن و تایم گرفتن و ظرف 7 دقیقه یه ختم قرآن در حیاط انجام شد. خیلی خوشم اومد. بعضی بچه های سال اول که مثل من ندید بدید بودن خواستار نگهداری اون برگه ها برای تبرک بودن که خب نمیشد دیگه ... خب البته منم  خوندم و تو ختم قرآن سهیم شدم. (( اینم محض ریا !!!))
تازشم تو این جشن دو گروه دف زن، از میون خود بچه ها  اومدن و حسابی بعد از ختم قرآن به کلهم اجمعین بچه ها یه حال اساسی دادن و ...هیچی دیگه کارشون درخور توجه بود. همین.

وااااای راستی دو روز قبل یه اتفاق مهم افتاد. میدونم طولانی شد اما اینم گوش کنین و یه ای ول بگین. دو روز قبل موقع تعطیلی مدرسه دو تا از بچه های سال اول همین یه کم جلوتر از مدرسه مورد مزاحمت چند تا پسر قرار میگیرن. به چه شکل؟؟؟ بعضیا روشون رو بکنن اونور تا بگم .... مممم
یکی از پسرها یه نوار کش مانند پهن رو ناغافلی میندازه دور کمر این دوتا و شروع میکنه به کشیدن و یکی دیگه هم تند تند از اینا با موبایلش فیلم بر میداشته. ( یحتمل میخواسته فردا به دوستاش بگه که ... من آنم که  رستم بود پهلوان ) خلاصه یکی از بچه ها از شدت ترس تا حد غش کردن میره و اون یکی که خیلی زبل بوده و زرنگ ، خودش رو از داخل اون نوار خارج میکنه و سریع میپره داخل بانکی که همون نزدیکی بوده و از مامور بانک کمک میخواد و اون مامور رو کشون کشون میاره و .....
بگین ای ول.... اوهوم اون مامور اون پسره رو میگیره و اون یکی الفرار. خلاصه مامورای 110 اومدن و اون پسره رو گرفتن و خلاصه هیچی ... بقیه اش رو بی خیال ...

امیدوارم که مامورین نیروی انتظامی با گشت مستمر در ایام مدارس در حوالی مدارس دخترونه، از بروز حوادث اینچنینی جلوگیری کنن. ( چه رسمی شد !!)
خب ... تموم شد دیگه. نکنه بعد از اینهمه حرف بازم منتظر بقیه اش هستین !!!

اها اینم هست بهش چی میگن ؟؟ بعد النگارش؟؟
واااای نمیدونین قالبم چه همه خوکشل شده ... همین روزا تموم میشه. ممنون دوست خوبم ..

                                                      یارب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ