سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  آن که خود را در جاهایى که موجب بدگمانى است نهاد ، آن را که گمان بد بدو برد سرزنش مکناد . [نهج البلاغه]
هستم ... اگر چه نیستم سه شنبه 92 اسفند 13 ساعت 11:17 صبح

سلامی به بلندای تمامی طلوع های آفتابی که گذشت و نیومدم ... اما بیادتون بودم.

سلام دوستان خوبم. نمیدونم چی شد که امروز اومدم . بی تعارف بگم خیال نداشتم دیگه بیام و بنویسم. نمیتونم حسم رو بگم. تا حالا شده حضور یک غریبه تو خونه بهتون احساس نا امنی القاء کنه؟ خب همون ....  اینجا رو خیلی دوستش داشتم و دارم اما خب این محیط امن متاسفانه برام دیگه امن نیست و دقیقا حس ِ همون حضور ِ نا محرم بهم احساس نا امنی میده و نمیتونم راحت باشم.. چون احساس راحتی ندارم نمیتونم مثل قبل بنویسم.
کماکان درگیر همون موضوعات تو مدرسه هستیم و میگذرونیم ؛ شاید هم با شرایط بدتر چون یه مثال هست که میگه روز بروز دریغ از دیروز و من میگم سال به سال دریغ از پارسال:دی

اومدم پیشاپیش عید رو تبریک بگم و  بگم خیلی دوستتون دارم و شاید نیام اما  بیاد تک تکتون هستم و کماکان زنده ام و خانووم ناظم ِ خودتون هستم :دی

*شقایق جان دلم شور میزنه تو کجایی خانوم؟

*دوستتون دارم و هستم ...هر چند که علی الظاهر نیستم ..

                      کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد ...

                                                                          یا رب نظر تو برنگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
امتحاناتم خلاص .. شنبه 91 دی 23 ساعت 4:57 عصر

 

السلام علیک یا رسول الله

عزاداریاتون قبول دوستان .. دو ماه تقریبا از آخرین حضورم میگذره. دیگه خودتون ببخشین این یک عدد خانوم ناظم تنبل رو.  یادمه بار آخر که اینجا بودم قرار شد براتون یه جریانی رو بگم.

روز شورای اول بود. یعنی شورای مهرماه . بعد از اتمام شورا یکی از همکارا از مدرسه خارج شد که بره خونه و اما بعد از حدودا ده دقیقه دیدیم برگشت و سه تا پسر حدودا تو سن های 14 یا 15 سال همراهشونه. و جریان رو اینطور تعریف کردن:

از مدرسه که خارج شدم برم؛ دقیقا بیرون مدرسه چند قدم اونورتر دیدم که یه موتور وایستاده و دو نفر آقا که یکی جوون بود و اون یکی توی سنهای بالای 40 ایستادن و دارن کیف این سه تا پسر رو می گردن. این سه تا هم مستاصل سرشون رو پایین انداختن و وایستادن. یه کم که رفتم جلوتر دیدم فکرم مشغول این بچه هاست و با خودم فکر کردم که نکنه دارن ازشون زورگیری میکنن سریع برگشتم و دیدم از موتور و اون دو نفر خبری نیست اما این سه نفر نشستن بیرون و روی زمین عزا گرفتن.
جلو رفتم و پرسیدم چی شده بچه ها؟ اونا اول راضی به حرف نبودن و بعدش شروع کردن به تعریف که این دو نفر مشاور و ناظم مدرسه مون بودن و ما ر اهنمایی هستیم و از توی کیفمون سیگار پیدا کردن و گفتن فردا اخراجمون میکنن. بهشون گفتم حالا چرا نمیرید خونه؟ جالب بود که اول راضی به حرف نبودن و الان از همدیگه سبقت میگرفتن برای تعریف.
یکی شون خیلی راحت گفت: خب اخه خانوم من بار اولم نیست و مطمئنم اخراجم میکنن و میترسم برم خونه. دو تای دیگه میگفتن بار اولشونه و از ترس پدر مادراشون نمیخوان برن خونه . خلاصه با اصرار برشون داشتم بیارم تو مدرسه تا باهاشون حرف بزنین و راضی شون کنین برگردن خونه ...

خیلی از برخوردی که با این بچه ها شده بود ناراحت شدیم. دو تا از اونها راضی نشدن با خانواده شون حرف بزنیم اما به مادر یکی دیگه شون زنگ زدیم و جریان رو گفتیم. مادرش پای تلفن میلرزید و بهش گفتیم برخوردی بکنه که بچه نترسه و بره منزل. خلاصه با پسرش هم حرف زدیم و مادرش هم تلفنی بهش گفت که بیا خونه با هم در موردش حرف میزنیم. اون دو نفر دیگه راضی نشدن در موردش به خانواده هاشون زنگ بزنیم اما قول دادن که برن خونه ...

نمیدونم آخر این جریان چی شدن بچه ها اما مدیرمون فردا صبح زنگ زدن و به مدیر مدرسه شون گفتن که این مدل برخورد ممکنه عواقب بدی بار بیاره . اولا که باید داخل مدرسه اون بچه ها باهاشون برخورد میشد و نه در خیابون و بعدشم اینکه باید حتما خانواده ها رو در جریان میذاشتن نه اینکه توی خیابون این مدل برخورد کنن و در نهایت بچه ها رو رها کنن و اونا هم تصمیم بد برای فرار بگیرن و اینا .....مدیر مدرسه اعلام کرده بوده که من خودمم از برخورد معاون و مشاورم ناراحت شدم و تشکر کرد از مدیر ما و همکارمون که اون بچه ها رو به مدرسه آورده بوده ....و و و و و نتیجه اخلاقی آنکه ما بچه های مدرسه خودمون خیلی کم هستن باید برای مدرسه دیگه هم اضافه وایستیم تو مدرسه  {#emotions_dlg.105}...

*رسما خدا نبخشه اونی رو که مد کرد گوشها رو از مقنعه بذارن بیرون .. اصلا مگه قشنگه ؟؟؟{#emotions_dlg.151}

*امتحانات رسما باید 19 تموم میشد اما ما تا بیستم کش دادیم و اون یکی امتحان رو هم که تعطیل شد فردا باید با مشقت برگزار کنیم.. {#emotions_dlg.176}

*ایام امتحانات کار زیاده اما این ایام رو دوست دارم.

*خیلی بازرس برامون اومد این ایام. من اصلا نمیتونم درک کنم تایم فشرده و وحشتناک برای چی میذارن برای امتحانات.{#emotions_dlg.192}

*تازه بازرس پشت بازرس که نکنه تخطی شده باشه از محدوده ی زمانی برگزاری امتحانات.

*امتحانات نهایی ما حوزه بزرگسال و آموزش از راه دور بودیم. یادم باشه نوشته ی بعدی حتما در موردش بنویسم.

*شقایق جان حقیقتا نمیدونم باید چه کنم ...نگرانم منم

*راستی تفلد وبم مبارک..رفت تو هفت سال شش سالش تموم شد {#emotions_dlg.252}

                                                                یا رب نظر تو برنگردد.

 

 


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
مدارس بالا و مدارس پایین جمعه 91 آبان 5 ساعت 2:52 عصر

یا رحمن و یا رحیم

عید قربان بر همگی مبارک ..

ماه مهر با تموم سختی ها و شیرینی هاش تموم شد .  سخت بود چون یکهو با یه حجمی از کار روبرو شدیم که جدید بود . البته بعد از سه ماه جدید بود چشمک... و شیرین بود چون هنوز معتقدم مدرسه بدون بچه ها هیچ صفایی نداره بووووس

امسال مدرسه هفت تا نیروی قراردادی از دست داده و تموم کاراشون افتاده با خودمون و اداره هم هیچ نیرویی جاشون نفرستاده و اما بشنوید از چرائیه از دست دادن این نیروها ...
امسال بخشنامه ی وزارتی اومد که این نیروها برای رسمی شدن باید برن مناطق پایین !!  کار کنن و از طرف استان تهران هر کدوم از اینها رو فرستادن یکی از مناطق پایین شهر. همکارای ما رو فرستادن منطقه 14. شاید تا اینجای کار مشکلی نباشه اما چیزی که باعث میشه آدم یه کم دردش بیاد اینه که اینها رو فرستادن  معلم بچه های ابتدایی با هیچگونه سابقه در امر تحصیل در ابتدایی. سه تا از همکارای ما شدن معلم 5 ابتدایی و دو تاشون معلم سوم و دو تاشون هم معلم اول ابتدایی... خودتون فکر کنین . معلم اول و پنجم و سوم بدون هیچگونه سابقه در امر تدریس در این پایه ها   عصبانی شدم!
 
نمیدونم چی فکر کردن که این کار رو کردن. آیا واقعا جرات داشتن برای یکی از مناطق شمالی!! تهران این معلمین بی سابقه رو بفرستن؟؟؟؟ ... یکی از این دوستان میگفت که رفتم استان تهران و پیش مسئول این کار یک ساعت گریه کردم و آخرش گفتم مسئولیت شرعیش با خودتون ؛ که منی که هیچ سابقه ای در این امر ندارم برم و به این بچه های معصوم درس بدم.
همکار دیگه علنی میگفت من درس رو غلط دادم سر کلاس و بعد از بیرون اومدن از کلاس متوجه شدم که اشتباهه ...
این درد داره ..درد ... ما که خیلی دردمون اومد شماها رو نمیدونم ...گریه‌آور

*این دوستان شیرینی هایی برامون تعریف میکنن از تدریس تو دبستان که با تمام سختی هاش دل همه ما رو به ضعف انداخته که بریم و ابتدایی رو هم تجربه کنیم. خودمونیما بعضی پسرها از همون دوران ابتدایی تریپ معرفتی هستن برای خانوما ؛ حتی اگه اون خانوم معلمش باشه      ... این بچه ها مواظب خانوم معلماشون هستن که خسته نشن و دائم رابین هود بازی در میارن که خانوم اگه کاری بیرون دارید بگید ما خودمون براتون انجام میدیم ....آفرین

*یکی رفت .. یکی از ایران رفت که 5 سال اینجا با من و این وبلاگ بود ... شقایق جان امیدوارم هر کجا هستی سلامت باشی خانوم خدانگهدار

*مدرسه ما هیئت امنائیه و گرفتن پول امسال با این بحران بسیار برامون مشکله ..خداییش من که دلم نمیاد به کسی بگم باید پول بیارید ... کسی منظورم پدر مادراست وگرنه من شدید مخالف این امر هستم که با بچه ها از پول حرف زده بشه .

*یکی از سخت ترین کارا برام اینه که صبح به صبح باید از بچه ها موبایلاشون رو تحویل بگیرم و ظهر با استرس تحویلشون بدم که یه وخ نکنه این وسط موبایل کسی گم بشه ... همکارام دعوام میکنن و میگن چرا اصلا قبول میکنی بیارن اما من دلم نمیاد و.قتی میبینم مامانا التماس میکنن و میگن راهشون دوره و اگه اینا موبایل نیارن ماماناشون مضطرب میشن ... از اونطرف مطمئنم همکارایی که اوردن گوشی رو قدغن میکنن اگه بگردن یه عالمه موبایل گیر میارن .

*یه مامانی یه روز صبح اومد و هرچی دلش خواست بهمون گفت . اخه دخترش یه موبایل برده بود خونه و گفته بود مال دوستشه..خلاصه با پیگیری های زیاد فهمیدیم که موبایل مال خودشه و دروغ گفته و چون کرد هستن و غیرتی و اجازه خرید موبایل پدرشون نداده این یواشکی این کار رو کرده. .. بگذریم از اسمس های داخل گوشی که نشون دهنده ی حضور یک آقا پسر گل و بلبل در زندگی ایشون بود... غیرت بی جا و الکی به خرج دادن عاقبت نداره باباها .. اون گوشی رو یا بگیر و فرهنگش رو یادش بده و یا اگر هم نمیگیری باهاش با منطق صحبت کن و قانعش کن که فعلا برات زوده و نیاز نداری.

* (بخش دخترونه ی متن. آقایون نخونین دیگه) مشکل ابرو رسیده به دوران راهنمایی. دانش آموز اول دبیرستانی رو که به ابروش دست زده بود وقتی توجیه مادرش رو شنیدم که میگفت ابروی دخترش رو از 4 ابتدایی برمیداشته تا به دلیل پر بودن ابروها توسط دوستانش مسخره نشه خب من شاخ در آوردم. . چی بگم.. بی خیال.. اع مگه نگفتم نخونین اصلا!

*استقبال بچه ها این روزها از نماز جماعت خیلی خوبه که این حقیقتا دلم رو شاد میکنه. هیچ وعده وعید و باجی هم داده نمیشود .

*خیلی کم خودمون مشکل داریم مشکلات مدرسه پسرونه هم گریبانگیرمونه ... یه داستان شده که چون متن زیاد شد نوبت بعدی براتون میگم. .انشااللهبلبلبلو

دوستتون دارم کماکان؛ حتی اگه کم بیام و کم باشم ...دوست داشتن

                                                                           یارب نظر تو برنگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
ما هستیم و مدرسه هم هست هنوز چهارشنبه 91 شهریور 22 ساعت 9:20 عصر

یا رب

خب خیلی وقتها سعی میکنی بگی هستی اما واقعیت اینه که نیستی ...

یه سلام بلند بالا به تمامی دوستای خوبم. دوستان خوبی که حتی در نبودن خانوم ناظم هم باز فراموشش نکردن. یک سال میشه که ننوشتم اما خب همیشه یادتون هستم. از وقایع این یک سال اگه بخوام براتون بگم خب مثنوی و هفتاد من و از این حرفهاست پس میگذریم و بمونه برای وقتش که نمیدونم کیی میرسه.

نزدیک مهر شده و از همین الان بوی مدرسه و مهر و حس میکنم و گوشم پر از صدای بچه هاست. جالبه که دیروز به یکی از دوستان همکار میگفتم که نزدیک مهر که میشه من اضطراب میگیرم چه برسه به بچه ها ترسیدم...

* امسال هم کماکان مثل پارسال روزهای پنجشنبه تعطیل هست و ما فرهنگیان و دانش آموزان و خانواده هاشون دعا به جون باعث و بانی این امر میکنیم. نمیدونم نمایندگانی که به این مطلب انقلت وارد میکنن چرا نمیان یه نظر سنجی داشته باشن از ماها . در تموم سال گذشته به قول دوستان میشد بازدهی مثبت این کار رو در درس و رفتار بچه ها مشاهده کرد ... جناب نمایندگان برید خوب شید تو رو خدا و انقدر به این مطلب گیر ندید بلبلبلو

* دو روز قبل یه ماشین آب اومد و نمای ساختمون مدرسه رو از بیرون با آب فشار قوی شستشو داد.. برام جالب بود همینجور که این آب که بعد از رسیدن به دیوارای کثیف و آلوده و خاک آلود میرسید اون نقطه رو تمیز میکرد و آب آلوده از دیوارا میومد پایین. با خودم فکر میکردم که کاش میشد این آب رو گرفت از بالای شهر تا پایین شهر رو باهاش شست ..کاش میشد خیلی چیزها رو با این آب شستشو داد و برد ....

* قبول شدگان کنکور رو که اعلام کردن خیلی برام جالب بود. فعلا که بچه ها برای دانشگاه آزاد خیلی خوب قبول شدند و امید داریم که برای دانشگاه سراسری هم به همین خوبی قبول بشن. جالب بود برام دیدن رتبه های زیر 100 در بین بچه ها آفرین..

* من در سال گذشته چند بار اومدم اینجا و نوشتم اما برای ارسال دچار مشکل شدم..حقیقتا از وقتی شکل پارسی بلاگ عوض شد من دچار مشکلم تا حالا برای ارسال مطلب. الانم نمیدونم این مطلب ارسال بشه یا نه و اگه ارسال نشه با تموم علاقه ای که به اینجا دارم؛ بعید نمیدونم مجبور به کوچ بشم ... جالبه که وقتی این صفحه رو باز کردم تیتر مطلبی که بار قبل میخواستم ارسال کنم و نشد اون بالا هست هنوز ... خب مشکل خانوم ناظم بیچاره رو درمان کنین مسئولین پارسی بلاگ خسته کننده

* راستی یادم باشه یه روز براتون اینجا در خصوص مدارس ایرانی خارج از کشور بگم ...شوخی

* این رو بدونین چه باشم و چه نباشم کماکان دوستتون دارم دوست داشتن

                                                                                           یا رب نظر تو برنگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
این سال هم گذشت .. سه شنبه 90 خرداد 24 ساعت 8:45 صبح

یا حی

حدود دو ماه از آخرین یادداشتم گذشته. اتفاقات زیاد بوده تو این مدت . روزهای تلخ و شیرین توی مدرسه در این مدت زیاد داشتیم. روزهایی که  در هر کدومش با بچه ها خندیدیم و یا نه؛ حتی با گریه هاشون گریه کردیم. اعیاد و ایام عزای زیادی رو گذروندیم و خب برای بچه ها مراسم داشتیم .

یکی از روزهای بسیار مهم که همه عزادار بودن و ما هم مثل بقیه و برای بچه ها هم مراسم مداحی گذاشتیم؛ روز شهادت حضرت زهرا(س) بود. این روز یه مراسم کوچیک برای بچه ها داشتیم و حدودای ساعت 10 صبح توی حیاط مدرسه برنامه گذاشتیم. بمونه که در خلال برنامه من کلی حرص خوردم .
چند نکته اونروز خیلی اذیتم کرد. اول انتقاداتی که به خودمون وارده رو میگم.
1- من فکر میکنم اجرای هر برنامه برای بچه های سن دبیرستان هنر خاص خودش رو می طلبه ؛ حالا چه جشن باشه و چه عزا. مداحی که دعوت کرده بودن آقای بسیار خوبی بودن و خب مداحی قشنگی هم انجام دادن؛ اما به صراحت میگم مداحی ایشان اصلا مناسب بچه های سن دبیرستان نبود. از قدرت جذب شنوده برخوردار نبود و همین باعث شده بود بچه ها یه مقدار کم گوش بدن.

2- من فکر میکنم اگه یه سخنران وارد به اصول روانشناسی میاوردن که بدونه با بچه های این سن چطور باید صحبت کرد که جذاب باشه و مخاطب رو بر سر ذوق بیاره برای شنیدن و اونوخ برای بچه ها در خصوص حضرت زهرا(س) و ارزش این بانوی والامقام صحبت میکردند بهتر بود.

3- از خانومای درس بینش خیلی شاکی شدم که در خلال برنامه حتی سر صف و در برنامه حضور پیدا نکردن و خب شاید بچه ها اقلا انتظار داشتن که در همچین روزی دبیران اقلا دینی خودشون رو عزادار در کنار خودشون ببینن.

در مورد بچه ها باید بگم که با شرایط مدرسه ما که قبلا هم بسیار گفتم که تعداد بچه های اقلیت در مدرسه ما زیاد هستن و خب انتظار می رفت که همچین روزی اقلا بعضی بچه ها حرمت نگهدارن در حضور اون بچه های اقلیت و در مراسم عزای خانوم حضرت زهرا(س) کمتر شیطنت میکردن .
من از خانواده ها گله مندم. اولین آثار لوازم به روز که اغلبشون هم بچه خراب کن هم هست وقتی در جامعه ظاهر میشه ، با هر قیمت که باشه برای بچه هاشون میخرن اما فرهنگ دینی بچه های خودشون رو اصلا سعی نمیکنن بهبود ببخشن. یا اقلا به بچه های خودشون یاد بدن که در این قبیل موارد حرمت عزادارانی رو که در سوگ رهبران دینی خودشون هستن رو باید نگهداشت.

البته باید تاکید کنم که اونروز عزاداری خوبی داشتیم و بچه ها خیلی خوب حرمت خانم رو نگه داشتند اما در این قبیل موارد چند نفر اندک هم اگه با جمع همخوان نشن؛ کافیه تا کل برنامه دچار اختلال بشه. 

*مشغول امتحانات اخر سال هستیم. البته دیگه آخراش هستیم. بچه ها کلی خسته شدن.

*یه بار دیگه هم فکر کنم دو سال قبل گفتم که بعضی دبیرا امتحان نمیگیرن بلکه انتقام میگیرن. امتحان ریاضی سال اولمون همینطور بود.

*من بر این عقیده ام که اگه دبیری مجبور شد سر جلسه امتحان تایم امتحان رو بیشتر کنه ؛ این یعنی اینکه ..."من حتی خودمم اشراف به سئوالات خودم ندارم"... ختم کلام..

*بعضی دروس نهایی امسال اذیت کننده بوده و خب چیزی که جالب بود اینه که دو روز بعد از یکی از امتحانات مشکل دار تازه بچه ها ریختن جلوی درِ ِ اداره که خدا رو شکر بچه های ما نبودن و وقتی بهشون گفتن چرا دو روز بعد اومدین ؟ ..همه جواب دادن نمیدونیم برامون اس ام اس اومده که فلان ساعت جلوی در اداره منطقه تون باشین برای اعتراض به امتحان فلان ...جل الخالق ..

*بچه ها بعد از بعضی امتحانا کتابای مربوطه رو ریز ریز میکنن... از اضافه شدن کار خدمتگزارا گذشته این کار ِ بچه ها که از سر بی فرهنگی انجام میشه خیلی زجرم میده.

*این سال هم با تمام خوبی و بدی هاش گذشت ..فکر نمیکنم تا مهر مزاحمتون بشم . دلم میخواد وقت هایی اینجا رو بنویسم که قدرت این رو داشته باشم که مصلحت اندیشی های معمول رو نداشته باشم و بتونم راحت حرف بزنم.

*دعام کنین .. دوستتون دارم دوستان خوبم.

                                                                     یا رب نظر تو بر نگردد.

 


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
البته اگه بخوان ... جمعه 90 فروردین 26 ساعت 6:17 عصر

یا رحمن

سال نو به همه دوستان مبارک باشه انشاالله.
خیلی مسائل و داستانها پیش اومده تو این مدت و خب مسئله ای که از همه مهمتر بود و یه مقدار برامون دردسر درست کرد رو براتون میگم اما دلم میخواد واقعا نظرتون رو برام بگین.

اول سال تحصیلی فعلی یه بخشنامه برامون اومده بود در خصوص نظر سنجی مدیران مدارس از دانش آموزان در خصوص معلمانشون . البته ما سالهای قبل هم نظر سنجی از بچه ها داشتیم و هر ساله هم یه مقدار برامون دردسر تولید میکرد اما خب چون سالهای قبل میذاشتیم و اخر سال انجام میدادیم انگار سرو صداها میخوابید .
در هر حال...
فکر میکنم ماه آبان یا آذر بود که یه فرم تهیه شد و به دانش اموزان داده شد و در این فرم از بچه ها  در خصوص معلمینشون سئوال کرده بودن. حالا از نوع و روش تدریس گرفته تا پوشش دبیران بزرگوار. همون زمان هم توی یکی از شوراها شدید سر این فرم بحث و تبادل نظر شد و دبیران شاکی بودن که چرا همچین نظر سنجی ئی از بچه ها شده ! و بچه ها در حدی نیستن که در خصوص معلمینشون نظر بدهند! ....
این فر م همینطور تحت بررسی بود تا ماه اسفند که مدیر عزیز بصورت خصوصی نتیجه نظر سنجی در خصوص هر دبیر رو به شخص دبیر تحویل دادن و از دبیرانی که بچه ها تعریف کرده بودن و آمار بالا بود براشون تقدیر شد .

واااای چشمتون روز بد نبینه که چه جنجالی به پا شد. دبیرا سفت و سخت میگفتن اینا حق ما نیست و خلاصه یه تعداد خوشحال بودن و یه تعداد عصبانی و یه تعدادی در کمال  ناباوری این بحث ها رو از دفتر به کلاسها کشوندن و با بچه ها برخورد کردن . چی بگم واللا . برام سخت بود و جالب بود برام که انقدر برا بعضی دبیرا مهمه .

*یک شورای کامل با حضور معاون اداره برگزار شد که تماما به این مسئله پرداختن.

*من بچه ها رو  قاضی های خوبی میدونم ... اگه .. اگه بخوان خوب قضاوت کنن و نخوان انتقام بگیرن. یکی از دبیرانی که بدترین کلاسداری رو داره نظرات بالایی آورده و استدلال بچه ها این بود این دو ساعت تنها ساعاتیه که میتونیم در هفته در این دو ساعت شاد باشیم و هر کاری بخواهیم بکنیم !!!!!

*اگه قراره در خصوص تدریس یه معلم بچه ها نظرشون رو نگن؛ اونوخ باید یکی رو از کره مریخ بیارن و نظر بخوان لابد .

* هح .. این بحث ها دامنگیر ناظمها هم شد و خانوم مدیر طی فرم دوم نظر بچه ها رو در مورد معاونین و مدیر مدرسه جویا شدن .

*هنوز مدیر نتیجه نظر سنجی های ما رو نگفتن اما یه نتیجه جالب گرفتن و اون اینکه :
هر دانش آموزی تحت تاثیر شدید معاون خودشه . ایشون معتقد بودن بچه های پایه اول که یه معاون دارن که همش با دلیل و منطق حرف میزنه؛ اونها هم تموم فرمها رو با دلیل و منطق پر کردن و پایه دوم که معاونشون تندخو هست بچه ها تموم فرمها رو با الفاظ .... پر کردن و بچه های پایه ی منم ...ممممممممم اگه گفتین؟؟؟؟
خب به گفته مدیرمون مدل من حرف زده بودن و از الفاظی مثل ..."ای ول و دمتون گرم خانم و ......"  این مدلی نوشته بودن .. راستش خجالتم شد وقتی مدیرمون اینا رو گفتن اما گفتن با خوندن نظر سنجی بچه هات کلی خندیدم از دستشون :((

*خب بچه ها از شبکه های اجتماعی چندان جالب استفاده نمیکنن و حضور بچه ها در شبکه های اجتماعی مجازی شده یه دردسر و تا از یه دبیر خوشششون نیاد اون تو میرن و .... دیگه دیگه ... حالا در موردش مفصل بحث میکنم بعدا ...

*دلم میخواد نظراتتون رو بدونم .. واقعا بچه ها قضات خوبی هستن یا خیر ؟؟؟

*امانتداری و قول و قسم و .... اینا رو دیگه بی خیال

*دعام کنین که خیلی محتاج دعام ... دوستتون دارم دوستان خوب و بی ادعا

                                                                              یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
تاخیرانه ... دوشنبه 89 اسفند 16 ساعت 4:16 عصر

یا رب

بیا اونوخ میگن ملت بیان راهپیمایی . ببین چی شد. من نزدیکه یه ماهه رفتم و تازه برگشتم:دی
سلام یه خانوم ناظم ه متاخره متقصره متادبه بی توجیه رو بپذیرید. واقعیتش نمیدونم و نمیتونم توجیهی برای دیرکردم بیارم. اوووووووف انقدرم دیرکردم که نمیدونم کدوم یکی از موضوعات مدرسه رو بگم براتون. از امتحانات پایانی اول بگم؟ از دبیرایی بگم که دارن جون بچه ها رو میگیرن با سختگیری هاشون و یا از بچه هایی بگم که یاد گرفتن و فرت و فرت ورق سفید میدن و اگه به کسی نگین من هر چند این کار رو در دبیرستان بی فایده میبینم و به ضرر خود بچه ها اما در نهایت مقصر خود دبیرا رو میدونم .
بذارید براتون از نهال بگم.. شایدم نهال شکسته ساقه ...

روز ثبت نام مشخص بوده که بچه آرومی نیست و پر از شر و شوره. شایدم شرّ و شورّه ..با مامانش اومده بود ثبت نام و به گفته مادر؛ نهال فرزند طلاق بود. مامان جوونی داشت. خیلی جوونتر از اونکه مامان اون نشون بده. تموم مدت ثبت نام نهال اخم داشت و مامانش تعریف کرد که اون دوست داره بره هنرستان اما من مخالفم..
هنوز یه هفته از مدارس نگذشته بود که داد و بیداد معاونش در اومد. آخه یه بچه اول دبیرستانی که بیش از 14 سال نداره چقدر میتونه  خلاف باشه که تو همون هفته اول خودش رو به این شکل به مسئولین مدرسه مشخص کنه. معاون وقتی شکایت دائم نهال رو به ما میکرد و وقتی جریانات رو برامون تعریف میکرد حس میکردیم که نهال داره عمدا خلاف میکنه. یه روز که مشاور باهاش حرف زد بعدش گفت که اون عمدا داره این کارا رو میکنه تا مخالفت خودش رو به مادرش نشون بده که چرا اون رو آورده دبیرستان و نذاشته بره هنرستان.

با نهال کم و بیش میساختیم تا اینکه دو هفته قبل؛ بعد از اینکه مامانش دم در مدرسه میرسونتش و میره؛ نهال از اونور به یکی از بچه های دوم میگه به نماینده کلاسمون بگو اگه میتونه برا من غیبت نزنه من امروز نمیتونم بیاام و میخوام برم خونه ی دددددددددددددد (ببخشین اختلال ایجاد شد)  . خلاصه همین پیغام رسونی و دقت معاون پایه شون باعث شد تا قبل از ساعت 9 همه فهمیدن نهال مدرسه نیست و خب وقتی مامانش رو خواستن؛ یکی از دوستان نهال لو داد که نهال با یه دختر فراری دوسته و قراره بره خونه اونا . خلاصه قلب همه مون داشت از فکر موندگار شدن نهال تو اون خونه در میومد . تا ظهر همه طرفند؟ترفند؟   برای پیدا کردنش بکار رفت و پیدا نشد که نشد .. ما همه با دلنگرانی رفتیم خونه و خلاصه مادر و پدرش هم که هر دو تو مدرسه بودن باز با هم دعواشون بود و این خلافِ نهال رو گردن همدیگه مینداختن.
طرفای غروب پدر و مادر نهال رو کلانتری منطقه؟ خواسته و بهشون اعلام میکنن که نهال رو تو خیابون در حالی پیدا کردن که یه پسر دستش رو داشته به زور میکشیده تا سوار ماشینش بکنه و اونم جیغ و داد میکرده. خلاصه القصه یا همون الغصه اینکه تصویب شد که چون این فرار نهال رو همه تو مدرسه فهمیدن باید باهاش برخورد بشه و از این مدرسه بره . خلاصه ته قضیه اینکه نهال رفت به همون هنرستان که از اول دوست داشت بره و موقع گرفتن پرونده به بچه ها گفته بوده بالاخره موفق شدم کاری بکنم که از مدرسه بیرونم کنن و برم هنرستان ...

چی بگم؟ چی میشه گفت اصلا؟؟؟ کاش بابا و مامانش از اول میذاشتن رشته ای بره که دوست داره تا اون احمق با عقل ناقص خودش کاری نکنه که برای آینده خودش دردسر درست کنه و تازه خدا میدونه اگه اون پلیس نمیرسید چی بسر نهال میومد و  کجاها باید دنبالش میگشتن ...

*محرم و صفر و دهه فجر هم اومد و رفت و تربیتی مدرسه ما کاری برای بچه ها نکرد . یه روز دیدم تربیتیمون از یه تابلوئه مدرسه ده تا عکس گرفت و برای گرفتن هر عکس یه چیز رو روی تابلو جابجا میکرد و بعد عکس میگرفت و جاتون خالی که موقع ارسال گزارش دیدم که چه گزارشی با همون ده تا عکس تهیه کرد و فرستاد و یحتمل اول هم بشه ... یه خنده تلخ اینجا فرض کنین ..

*بچه های پایه سوم مثل پارسال چند تا غرفه تو دهه فجر زدن و خب کار بچه های تجربی عالی بود و تو این دهه یه عالمه جک و جونور و مغز و قلب و پای مورچه دل قورباغه تشریح کردن ..هوووووع ببخشین .. بوووس برا همه شون

* منو ببخشین برای غیبت هام. فقط بدونین گاهی اتفاقاتی تو زندگی آدما رخ میده که شاید یه کم طول بکشه تا بشه با این اتفاقات کنار اومد و دوباره به زندگی برگشت .

* شقایق عزیزم: بهت افتخار میکنم . فقط همین . دنبال دلیلش هم تو وجود جدید خودت بگرد.

*ام  عزیز میدونم خیلی سخته تهمت زدن . یا بگم تهمت خوردن. اینکه خودت علائمی دال بر خیانت دستت باشه و تازه نتونی چیزی بگی و تازه تر اینکه بهت تهمت هم زده بشه و نتونی دفاع بکنی. پناه ببر به خدا و به خودش بسپار و دلسردیت رو هم درک میکنم.

خب...منو دعا کنین. حرف زیاده . بخوام بنویسم باید تا صبح بنویسم. فقط بدونین شاید دیر بیام اما همه تون رو دوست دارم .و سعی میکنم از این به بعد زود زودتر بیام.

                                                                               یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
ای شیرین ترین رویای من به جهان جمعه 89 بهمن 22 ساعت 9:49 صبح

سرفراز باشی وطن من

                         و اکنون 22 بهمن همیشه جاودان

عجالتا داشته باشید این رو تا برم و برگردم از راهپیمایی

                                                                    یا رب نظر تو برنگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
عزادارتم یا حسین (ع) چهارشنبه 89 آذر 24 ساعت 10:15 عصر

 أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ... أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ... أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ... أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ...

وقتی این روزا تو خیابونای شهر میگردی و همه جا رو سیاه پوش میبینی ؛ یادت میفته که شیعه هستی و با تموم بدیهایی که شاید در رفتار داشته باشی چقدر از اینکه شیعه هستی و عزادار حسین(ع) به خودت می بالی ...
وقتی بچه کوچولوهای 4 و 5 ساله رو میبینی که تو دسته ها میرن و با دستای کوچولوشون به سینه هاشون میزنن ؛ چقدر به خودت میبالی  ......
وقتی تو مسجد نشستی و وسط عزاداری ؛ میبینی که جوونها چطوری به سینه میزنن و برای مظلومیت مولاشون اشک میریزن ؛ باز هم دلت ضعف میره ...
وقتی دسته های عزادار رو میبینی که همه با هر تیپ و شکل و قیافه اومدن و دارن برای آقاشون زار میزنن به خودت میبالی ....

*همه اینها رو گفتم که بگم ؛ از اینکه مسلمون هستم و این ایام برای عزای فرزند رسول خدا عزادارم ؛ خوشحالم .

*سالها میری عزاداری و فکر میکنی که چقدر خوب درک میکنی مصیبت  حسین و غم زینب رو ؛ اما یه تلنگر کوچیک کافیه تا متوجه بشی کسی نمیتونه بفهمه در اون روز چه بر زینب کبری گذشت وقتی بر روی تل زینبیه شاهد کارزار بود ..

*امسال فهمیدم وقتی کوه غمی بر دلت خونه کرده، سوز گریه هاتم برای مصیبت محرم فرق میکنه ...

*این روزها و این ایام دیگه گریه ها بهانه نمیخواد ...

*دعام کنین که این روزها شدید محتاج دعاتون هستم .

                                                         یا رب نظر تو برنگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
با کوه غمت ... چهارشنبه 89 آذر 3 ساعت 1:39 صبح

 

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد ............

                                یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
   1   2   3   4   5   >>   >


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ