سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  اگر بنده آجل و پایان آن را مى‏دید ، با آرزو و فریبندگیش دشمنى مى‏ورزید . [نهج البلاغه]
بگید نه خسته خانوم ناظم! یکشنبه 88 شهریور 29 ساعت 1:18 عصر
 بسم الله

خب نماز روزه هاتون قبول باشه و روز قدس تون و بزرگداشت این روز هم مبارک و عید فطرتون هم مبارک و از این حرفا ...

باور کنین نمیخوام غر و غر کنما ، اما روزهای سختی رو میگذرونیم . 16 شهریور که امتحانای تجدیدیا تموم شد و روز 18 شهریور هم کارنامه دادیم . کلا روز خوبی نبود. اونایی که قبول شده بودن هم حتی خوشحال نبودن. یک سال هم خودشون رو زجر دادن و هم مارو. حتی موقع امتحانا هم باز همه چی رو شوخی میگرفتن. حالا هم که قبول شده بودن رشته نیاوردن. اکثر قبول شده های شهریور رشته نیاوردن و تو هدایت تحصیلیشون به مدارس کاردانش و یا فنی حرفه ای هدایت شدن.

بچه هایی هم که مردود شده بودن چند نوع واکنش داشتن. بعضی هاشون اونایی رو که قبول شده بودن متهم به تقلب و از این حرفا میکردن. بعضی هاشون گریه میکردن و بعضی دیگه داد و بیداد و یه عده هم ساکت بودن.  عکس العملای خانواده ها هم جالب بود. بعضیاشون گریه میکردن و برخی دیگه سرکوفت میزدن و از همه جالب تر برخورد پدر یکی از بچه ها بود که سال قبل هم مردود شده بود و امسال از اول سال من با خودش و خانوادش مشکل داشتم . موبایل میاورد به پدرش میگفتم ، می رفت اداره از من شکایت میکرد .. نه که منم خیلی از اداره و اداره ایها می ترسم  ... خلاصه بعد از یه مدت هم که منزل رو عوض کردن و رفتن یه عالمه راه دور و سرایدار یه مجتمع شدن و هر روز خبرای بدی از این دختر بمن میرسید در خصوص ترددش . اما کی جرات داشت به پدرش بگه . میترسیدم بره اداره و از من به جرم دوست پسر داشتن دخترش شکایت کنه  ...
خلاصه بابای این دختر تا کارنامه بچه اش رو دید با غضب گفت: الان میرم از تو به اداره شکایت میکنم . منم با یه لبخند گفتم: آره.. به نظر منم بهترین کار همینه .... خلاصه رفت دیگه و حالا اون بچه مردود دو ساله که پدر و مادر چشمشون رو به روی واقعیت ها بستن باید با اون اوضاع و احوال بره بشینه مدارس بزرگسال ...

راستی یه خبر جالب بگم ... مروارید رو که یادتونه گفتم 8 تا تجدید اورده بود و یکی از اونها رو با اعتراض خرداد ماه قبول شد و هفت تا تجدید داشت و هیشکی هم  امید به قبولیش نداشت ... هوووورا مروارید قبول شد و رفت مدرسه بغلمون و رشته کامپیوتر ثبت نام کرد. نمیدونین چی میکرد .. اقلا اونروز منو صد بار بوس کرد ...  اینم برا مروارید ... آدما اگه اراده کنن همه کار میتونن . قبلا هم که گفتم اراده اش خوبه و ایام عید هم گوشی موبایلش رو داد دست من تا کنارش نباشه و بتونه درس بخونه . یادم باشه یه روز تموم ماجرای این بچه رو براتون بگم . خوووووب؟

بنائی ها و نقاشیهای در و دیوار و نیمکت ها تموم شده و دلم برا خدمتگزارامون خیلی میسوخته . طفلیا کشتونده شدن تو این کارا ... خدا قوت براشون بگیم ..
تازشم ما هم کشتونده شدیم بسکه کار کردیم . منکه قدر ده تا کارگر کار کردم این روزا و تازشم فحش هم خوردیم و خلاصه خلاصه ...

*کماکان دو تا ناظمیم . یه کم مونده تا مدارس و ما انقدر خستمونه که حد نداره .
ای خسیس ها بگین دیگه ...

*بگین نه خسته خانوم ناظم  ...... .....هم از کار و هم از اینهمه نوشتن

                                                         یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
غر و غرهای ناظمانه چهارشنبه 88 شهریور 11 ساعت 9:35 عصر

                                                         یا رحیم

اول یه کم از وبلاگ فاصله بگیرید و بعد بخونین . آخه خیلی عصبانیمه و ممکنه یه جیغ سیاه و بنفش وسط نوشته ام بزنم.
باز یه خانم ناظم غر غرو که دیر اومده و کاری جز توجیه نداره . از توجیه گذشته چند روز پیش اومدم و کلی هم براتون نوشتم و تا اومدم ارسال کنم .... نوشته فرت .... پرید دیگه . به همین راحتی ( رونوشت به جناب آقای فخری مدیر محترم پارسی بلاگ 

خب .... بریم سر اصل مطلب و اینکه چرا انقدر عصبانیم. باور کنین نمیخوام براتون از خستگی های ثبت نام بگم . نمیخوام براتون از بی پناهیامون بگم که نمیدونم چرا مردم فکر میکنن به ما که می رسن میتونن هر توهینی رو بما حلال بدونن و جایز ... نمیخوام براتون از بابا ها و مامانایی بگم که بچه شون رو از خانی آباد نو  و اکباتان و امام حسین و .....آوردن و به زور میخوان مدرسه ما بنویسن . باور کنین نمیدونم چرا این کار رو میکنن . منکه هیچ چیز قابل توجهی تو مدرسه ی خودمون نمیبینم جز بچه های خودشون که معدلاشون 19 و 20 هست  و یه ناظم غرغرو اینجا چیزی نداره. و خب وقتی که ما میگیم که جا نداریم و نمیشه و از این حرفا ، فحش هست که نثارمون میکنن. باور کنین این روزا همه اش حس میکنم انگار دور از جون همکارام، چرا  بعضی مردم فکر میکنن که  ما فرهنگیا بی صاحابیم که با ما اینطور میکنن ...... (( ای بابا ..گفتم که حرفارو ))

نه ...تازشم اینا نبود که . اصل عصبانیتم رو الان میگم. یادتونه تو یکی از پستها نوشتم که وزیر آموزش و پرورش وقت که جدید اومده بود، طرح داده که برای هر 400 دانش آموز یه معاون ؟؟ یادتونه؟ اونوقت هم گفتم که انقدر این طرح غیر کارشناسانه بود که باهاش برخورد شد و خلاصه انجام نشد . همه میدونن تو اکثر کشورهای پیشرفته برای هر 50 دانش آموز یک معاون هست ، اونوقت اینا میان و میگن که برای هر 400 بچه یه معاون !!! جل الخاالق ..انگار اینا خیلی ما رو الکی حساب کردن ..ما برا خودمون کم الکی نیستیم که.......  

خلاصه .... الان باید یه جیغ بزنم ... بله ..این جناب وزیر حالا روزای آخر کارش نمیدونم چرا انقدر با ماها لجش بود که اومد و این رو تصویب کرد .. بله الان و برای مهر ماه مدرسه ی ما که حدود 900 دانش آموز داره یک معاونش کم شد و ما باید دو نفری به مدرسه و 900 بچه و کارهاشون برسیم . فکر کنم ما در طول روز حتی به زور بتونیم به حضور و غیاب بچه ها برسیم و این یعنی .... یعنی ... یعنی ، مدرسه میشه کویت بازار و صفا سیتی و از این حرفا ......
نمیدونم هیچ فکر میکنن و یه چی رو تصویب میکنن یا خیر؟ خداوکیلی این یعنی چی؟ غیر از اینه که کیفیت کار میاد پایین و دیگه نمیشه بچه ها رو درست مراقبت کرد؟

نمیدونم حالا وزیر جدید بیاد با این بخشنامه چه بکنه ؟؟ بذاره بمونه یا نه ، برگردونه به شکل سابق..تازه چیزی رو که یادم رفت بگم این بود که گویا سالهاست که تصویب کردند که معاون و مدیر باید هفته ای شش ساعت یر کلاس برن و به بچه ها درس هم بدن و تا حالا اجرا نمیشده و حالا قراره که این رو هم اجرا کنن .. نور علی نور دقیقا یعنی همین ... چه شود !! به به .. به به .. ما دو معاون با 900 بچه، هر کدوم هفته ای شش ساعت هم بچه ها رو به امان خدا رها کرده و به کلاس هم بریم .... دیگه هیچی نمیگم ..همش دارم حرص میخورم ..

امروز بازرس داشتیم ..من خلاف کرده بودم تو ثبت نامها  چون  چند تا بچه رو که از یه مدرسه دیگه بودن و ناراضی بودن از مدرسه هاشون برای سال دوم چون جا داشتم ثبت نام کردم ... بی خیال ...کاش توبیخم کنن و از این پست برم دارن و خیالم راحت بشه ..خلاصه هم از اداره میخوریم و هم از اولیا ..بی خیالش

راستی این رو یادم رفت بگم که نزدیک بود گولم بزنن و ... بله دیگه خانم ناظم شما بشه خانم مدیر ... اما من بچه ی خوبی هستم و از این گولا نمیخورم

*این آهنگ رو که رو وبه خیلی دوستش دارم ، پس باز هم میگوشیمش ...

* درانتها ...از دوستان عزیز و خوب و بزرگواری که با پست قبل نگرانشون کردم ، عذر میخوام ..(چه رسمی شدها) ... بسکه لوسم کردین ..باور کنین اگه ناراحتیم رو به شماها هم نگم ، خب به کی بگم ... در هر حال ببخشینم و الان خوبم . همین خب ... تا مطلب فرت نشده بفرستم بره.

                                                                      یا رب نظر تو برنگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
<      1   2   3   4   5   >>   >


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ